loading...
دفاع مقدس
لگوی مسابقه
آپلود عکس
نصیحت امام خمینی به فرماندهان
فائزه اکبری بازدید : 135 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه: علی صیاد شیرازی (۱۳۲۳-۱۳۷۸)

  شهید- سرلشکر شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود.

او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد.

وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به‌مدت چندسال در بخش‌های مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت.

شهید پس از پیام امام خمینی مبنی بر شناسایی نیروهای مخلص ارتش طاغوت، شناخته شد و به خاطر توان بالای سازماندهی‏اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت.

وی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوان‏یکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت و در همان شرایط به‌عنوان عنصری حزب‏اللهی در جهت ‏سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد.

تلاش‌های وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح متجلّی شد.

از مهم‌ترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، می‌توان به تهیه طرح‌های عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگان‌های مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد.

شهر سنندج با تشکیل ستاد عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران توانست پس از 21 روز مقاومت و دفاع از سوی مدافعان خویش، کاملاً از تصرف و تسلط نیروهای ضد‌انقلاب خارج شود. پس از تحقق و اجرای موفق این طرح‌ها، شهید صیادشیرازی، با 2 درجه ارتقاء، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد.

وی در آخرین ماه‌های ریاست‌جمهوری بنی صدر به‌دلیل برخورداری از روحیه انقلابی و مقابله با خیانت‌های او از سمت مذکور عزل شد و پس از آن تا عزل بنی صدر و فرار مفتضحانه او به فرانسه، به دعوت شهید کلاهدوز در ستاد مرکزی سپاه پاسداران به خدمت پرداخت.

سپهبد علی صیاد شیرازی پس از خلع بنی صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه در آن دوران، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه‌اندازی کرد و به‌عنوان فرمانده ارشد در آن قرارگاه مشغول به فعالیت شد.

یاد فتح بزرگ

او در مهر ماه سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شورای‌عالی دفاع از سوی امام خمینی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد. در این منصب فرماندهی نیروهای ارتش اسلام در عملیات‏های پیروزمند ثامن‌الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس را بر عهده داشت.

عملیاتی که سرنوشت جبهه‌های اسلام علیه کفر را به پیروزی رقم زد و روند جنگ تحمیلی را در مسیر پیروزی ارتش اسلام قرار داد. وی در ۲۳ تیرماه ۱۳۶۵ طی حکمی از سوی حضرت امام خمینی به عضویت‏شورای‌عالی دفاع منصوب شد.

به‌دنبال مسئولیت خطیر شهید صیاد شیرازی در شورای‌عالی دفاع، با درخواست رئیس شورای‌عالی دفاع و موافقت حضرت امام‏خمینی در مردادماه سال ۱۳۶۵ مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش به برادر دیگری واگذار شد.

حضرت امام(ره) در حکم فرمانده جدید نیروی زمینی ارتش پیرامون خدمات آن شهید سرافراز چنین فرمودند: «با تقدیر از زحمت‏های طاقت فرسای سرکار سرهنگ صیادشیرازی که با تعهدکامل به اسلام و جمهوری اسلامی در طول دفاع مقدس از هیچ‏گونه خدمتی به کشور اسلامی خودداری نکرده و امید است در آینده نیز در هر مقامی باشد، موفق به ادامه خدمت‏های ارزنده خود شود.»

سپس در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به همراه تعدادی دیگر از فرماندهان ارتش با پیشنهاد رئیس شورای‌عالی دفاع و موافقت امام خمینی به درجه سرتیپی ارتقای مقام یافت.

آن شهید در مهرماه سال ۱۳۶۸ به درخواست رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و موافقت مقام معظم ‏رهبری و فرماندهی کل‏قوا به سمت معاونت ‏بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح منصوب شد.

امیر شجاع سپاه اسلام در شهریورماه سال ۱۳۷۲ با حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد. صیاد شیرازی در 16 فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد.

نقش او در ایجاد وحدت بین قوای مسلح کشور و نیروهای توانمند دفاعی و مهار دشمن و حفظ تمامیت ارضی کشور و فتح جبهه‌های حق علیه باطل در عملیات‏های ثامن‌الائمه، طریق‌القدس، فتح المبین، بیت‌المقدس و دیگر عملیات‏های پیروزمند تا مرصاد و دفاع از حد و مرز میهن عزیزمان بر کسی پوشیده نیست.

نحوه شهادت

شهید علی صیادشیرازی روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸ در حوالی خانه‌اش مورد سوء قصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید.

ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه صبح این روز که تیمسار صیادشیرازی با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، مورد هجوم مرد ناشناسی قرار گرفت و به شدت مجروح شد.

اهالی محل که از این حادثه مطلع شده بودند بلافاصله او را به بیمارستان فرهنگ انتقال دادند که متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، تلاش پزشکان برای نجات وی بی‌نتیجه بود و او در بیمارستان به شهادت رسید.

به گفته شاهدان مرد تروریست با پوشش لباس رفتگر در حوالی خانه شهید به کمین نشسته بود و تیمسار را هنگام خروج از خانه به رگبار بست.

در این حال شهید صیاد که سوار بر خودرو تویوتای سفید رنگ خود بود مورد اصابت ۳ گلوله تروریست واقع شد. در پی این حادثه یک سخنگوی گروهک تروریستی منافقین در تماس با خبرگزاری فرانسه در نیکوزیا مسئولیت این جنایت را بر عهده گرفت.

ترور صیاد شیرازی در کارنامه تروریستی منافقین از جهات بسیاری قابل تعمق نشان می‌دهد. ادله ای که منافقین برای این ترور ارائه می‌کنند حاکی است که برای این عمل صرف‌نظر از دلایلی که سازمان به آن اتکا می‌کند باید به‌دنبال دلایل و انگیزه های پنهان دیگری گشت.

دلایل منافقین برای ترور سپهبد صیاد شیرازی در اطلاعیه‌های نظامی‌خود حول سه محور جمع‌بندی شده است؛ نقش صیاد شیرازی در دفاع از تمامیت ارضی ایران در جنگ با عراق، نقش وی در مهار و کنترل غائله کردستان در بدو انقلاب سال ۵۷ و نقش وی در خنثی کردن عملیات موسوم به فروغ جاویدان که منافقین با پشتوانه ارتش عراق خاک ایران را مورد تعرض نظامی‌قرار دادند.

صیاد، صید خصومت‌های گذشته

سرتیپ ۲ باز نشسته ارتش جمهوری اسلامی مصطفی کهتری که از همرزمان شهید صیاد شیرازی بود در گفتگویی با ایسنا می‌گوید: صیاد کسی بود که تاریخ جنگ از وی انتقام گرفت، خصومت گذشته، صیاد را شهید کرد. واقعا کور کور این کار را انجام دادند.

صیاد می‌توانست راننده، نیروی امنیتی و محافظ داشته باشد ولی از انجام این کار خودداری می‌کرد.

وقتی خدمت ایشان در ستاد کل رسیده بودم اتاقی در نهایت سادگی داشت و در همان جا نیز کار می‌کرد.

فعالیت‌های قبل از شهادت صیاد شامل تدوین تاریخ جنگ بود. ایشان خود این هیات را تحت عنوان معارف جنگ تاسیس کرد؛ فرماندهان را به مناطق عملیاتی می‌برد و به‌صورت عملی معارف جنگ را منتقل می‌کرد.

کهتری با تشریح خاطرات زمان جنگ و عملیات‌ها با صیاد ادامه می‌دهد: در تمام عملیات‌هایی که برنامه‌ریزی می‌شد شخصا از منطقه بازید می‌کرد و از کار مطمئن می‌شد و بعد در جلسات می‌نشست و با قرائت قرآن کار را روحانی می‌کرد.

بخشی از پیام رهبر معظم انقلاب

«...امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیادشیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید.

این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام دانسته‏است، قرار می‏گیرد و دست‏خائن خودفروخته‏ای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند. او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا روی دست داشتند.

سرزمین‏های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته کردستان سال‌ها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است.

خطر مرگ کوچک‏تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‏ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا هم چون صیاد شیرازی و شهید لاجوردی بدنامی و سیاهرویی آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگی خواهد کرد...»

از نگاه دیگران

نشریه مالین چاپ فرانسه در سال ۱۳۶۲ امیر سرافراز ارتش را این‌گونه توصیف می‌کند: « برای صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران، کلید پیروزی به تانک و موشک بستگی ندارد؛‌ بلکه تنها به اعتقاد به خدا بستگی دارد.

قدی کوتاه، نگاهی روشن و دست‌هایی که با انگشتر عقیق صاف روی میز ستاد مشترک روی هم قرار گرفته‌اند.

این متخصص توپخانه که دوره تخصصی خود را در آمریکا گذرانده و امروزه فرماندهی نیروی زمینی ارتش ایران را هدایت می‌کند، از فرمول‌ها نمی‌ترسد.

او با سادگی می‌گوید:‌ «من یک سرباز اسلام هستم.»

هدف او بر سر جای خود نشاندن رژیم مزدور صدام حسین‌ است. او درباره اختلاف و جدایی‌اش از بنی‌صدر می‌گوید: «ما می‌خواستیم برای خدا بجنگیم  ولی او می‌خواست که ما برای او بجنگیم. او مرد تکنیک و سیاست بود. من مرد جهاد و جنگ مقدس بودم.»

صیاد شیرازی، محرک این ارتش شهید‌پرورِ در خدمت‌الله است که تا به حال بسیاری از ناظران بین‌المللی را به اشتباه و انحراف کشانیده است.

صیاد شیرازی به گونه‌ای دل‌رحمانه لبخند می‌زند و پیروزی‌های متوالی ایران را یاد‌آوری می‌کند:«هدف ما اشغال یک سرزمین یا یک شهر خاص نیست  و منظور دفاع از پشت مرزهایمان و یا اشغال تمام عراق نیست. دفاع ما، تا موقعی که هیچ خطری ما را تهدید نکند ادامه خواهد یافت...بگویید که نیروهای واقعی انقلاب اسلامی هنوز آشکار نشده است. ما می‌خواهیم انسان را پاک و خالص گردانیم. آنهایی که کشته می‌شوند می‌دانند که به هرحال پیروز‌مندانه می‌میرند و این مهم است.»

فائزه اکبری بازدید : 61 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه: رضا شاکری (1329 - 1364)


رضا شاکری در سال 1329 در روستای المشیر از توابع شهرستان قائم‌شهر دیده به جهان گشود.

وی در محیط ساده و بی‌آلایش و باصفای روستا و در جوّ مذهبی و روحانی از خانواده‌ای متدین رشد کرد و با آموزه‌ها و احساسات دینی پرورش یافت.

پیش از ورودبه مدرسه به همراه پدر و سایر دوستان در مجالس مذهبی شرکت فعال داشت و در مکتب خانه مشغول آموزش قرآن مجید شد.

رضا از سن 7 سالگی تحصیلات دوره ابتدایی را در یکی از روستاهای همجور آغاز نموده و آنرا با موفقیت به پایان رساند. او در میان دیگر شاگردان مدرسه از لحاظ اخلاقی، دینی و تواضع ممتاز بود همزمان با تحصیلی با توجه به کمی سن به کمک پدر در امور کشاورزی می‌پرداخت ضمن اینکه ایشان فرزند ارشد خانواده بود در امور خانه و مراقبت از سایر فرزندان اهتمام می‌ورزید، بعلت عدم وجود مدرسه راهنمایی و عدم امکانات لازم در تردد به شهر ناگزیر ترک تحصیل نموده و به کار کشاورزی در کنار پدر مشغول شد. تا اینکه در سن 18 سالگی به خدمت سربازی اعزام و در منطقه مریوان خدمت نظام وظیفه را سپری نمود.

سپس در شرکت سهامی برق مازندران(بابل) مشغول به کار شد و آنگاه به اداره برق شهرستان قائم‌ منتقل شد. در سال 1354 با خانواده‌ای مذهبی ازدواج نمود که ثمره این ازدواج 4 دختر و یک پسر می‌باشد.

فعالیت‌های قبل از انقلاب اسلامی:

شهید شاکری که فردی پاک سرشت و با صداقت بود بدلیل ارتباط نزدیک با روحانیت و داشتن خانواده‌ای مذهبی از همان نوجوانی به مسائل مذهبی گرایش پیدا می‌کند ودر مجالس دینی و هیئت‌ها که بیشتر در منازل برپا می‌شد شرکت می‌جوید و ذهن و قلبش از معرفت ایمان لبریز می‌گردد.

رضا شاکری

در سال 1354 با شرکت در جلسات مذهبی شهرستان بابل فعالیت علیه طاغوت را عملاً آغاز می‌کند و به خاطر انجام فرایض دینی و حفظ شعائر مذهبی و برخورداری از حسّ مسئولیت اجتماعی بعنوان فردی شاخص و مذهبی در محل کار و زادگاهش مطرح می‌شود و در دوران انقلاب اسلامی با عشق به امام و تنفر از رژیم منحوس پهلوی فعالیت چشمگیری در توزیع اعلامیه‌های امام خمینی (ره) و شرکت در تظاهرات شهرستان بابل و قائم‌شهر انجام می دهد.

شهید شاکری با آگاهی کامل وخشم نسبت به رژیم پهلوی در اثنای مبارزه در کنار دوستان خود در روستای المشیر در چند مرحله با عوامل ناآگاه رژیم درگیر شده که در این رابطه تحت تعقیب مأمورین ساواک قرار گرفته بود.

شهرستان بابل بدلیل فعالیت‌های سیاسی مأمورین ساواک او را دستگیر می نمایند که پس از چندی آزاد می‌گردد. رضا در سال 1356 بعلت علاقه وافر به مراکز مذهبی و روحانیت بهمراه مرحوم حجه الاسلام بابایی در ترمیم و بازسازی مسجد مسلم ابن عقیل روستا داوطلبانه و خالصانه نقش موثری ایفاء نمود و نسبت به برق رسانی و سیم‌کشی منازل افراد محروم روستای المشیر بطور داوطلبانه و رایگان اقدام می‌نمود.

فعالیت‌های پس از پیرزوی انقلاب اسلامی:رضا شاکری

رضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و استقرار نظام اسلامی با شور و علاقه فراوان برای خدمت به نظام اسلامی کمر می‌بندد و در جهت تحقق آرمان های انقلاب از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزد، در محل کار خویش اداره برق شهرستان بابل با همکاری دوستان انقلابی‌اش انجمن اسلامی را تشکیل داده و به فعالیت های مذهبی و انقلابی خود ادامه می‌دهد.

در سال 58 به اداره برق شهرستان قائم‌شهر انتقال یافته وبا شناسایی دوستان مذهبی و انقلابی به اتفاق یکدیگر به فعالیت‌های خود ادامه می دادند به گونه ای که با همکاری آنها اقدام به تشکیل بسیج و پایگاه مقاومت اداره می نمایند.

همزمان در روستا با نیروهای مذهبی و انقلابی فعالیت داشت و در قالب عضویت پایگاه مقاومت بسیج و انجمن اسلامی همکاری می‌نمود از طرفی چون رضا در منطقه سید محله قائم‌شهر سکونت داشت با نیروهای حزب‌الهی حسینیه اباذر سیدمحله در تشکیل انجمن اسلامی و پایگاه مقاومت همکاری نزدیکی داشت.

رضا در دوران مبارزه با گروه‌های منحرف و منافقین شهرستان قائم‌شهر نقش فعالی داشت. شهید در کنار فعالیت‌های سیاسی - فرهنگی و اجتماعی شبانه ادامه تحصیل می‌دهد تا مدرک دوم متوسطه را دریافت می‌نماید.

دوران دفاع مقدس:

با شروع جنگ تحمیلی رضا خود یک بسیجی دلباخته امام خمینی و از نیرو‌های مذهبی و دلسوخته انقلاب بود همواره برای اعزام به جبهه های نبرد اعلام آمادگی می نمود و با مراجعه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قائم‌شهر قصد رفتن به جبهه‌ها را داشت که بدلیل ناراحتی جسمی(دیسک کمر) از اعزام وی مخالفت می‌شد؛ از این رو بی‌درنگ نسبت به معالجه خود اقدام نمود و با حصول بهبودی نسبی با سختی توانست دوره آموزش اعزام به جبهه را سپری نماید.

نخست در سال 1362 به عنوان نیروی رزمی به جبهه‌ها اعزام شد و در منطقه دهلران در عملیات والفجر 6 به عنوان رزمنده شرکت نمود. که پس از بازگشت با روحیه‌ای شاداب و خندان اعلام نمود در منطقه کاملاً‌حالم خوب بود و دیسک کمرم بهبود کامل یافت.

رضا مجدداً با کاروان راهیان محمد رسول (ص) به جبهه حق علیه باطل اعزام شد و در عملیات والفجر 8 شرکت فعال داشت.

ویژگی‌های اخلاقی:

او فردی خوش اخلاق، متواضع و فروتن بود. او همراه با اعتقادات دینی خود زندگی می‌کرد و قلبی مهربان و رئوف داشت، مناعت طبع و سخاوت او در بین دوستان زبانزد بود. درکارهای سخت و دشوار عموماً پیشقراول بود. در برابر مشکلات خونسرد و شکیبا بود نسبت به دوستان بسیار وفادار و در انجام کارهای و شکیبا بود نسبت به دوستان بسیار وفادار و در انجام کارهای گروهی انعطاف پذیر بود؟

به همین خاطر همه به او علاقه‌مند بودند، نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات جدی بود، نسبت به نماز اهمیت خاصی قائل بود. و حق نماز را به زیباترین وجه ادا می‌کرد. به خواندن نماز شب اهمیت می‌داد، به گونه ای که عطر دل‌انگیز تقدّس و معنویت از سراسر وجودش به مشام می‌رسید. درباره حق الناس وسواس عجیبی داشت. فردی بخشنده بود و نسبت به پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و برادرانش را احترام می‌کرد.

شهید رضا شاکری در عملیات والفجر 8 که به عنوان جانشین گروهان مشغول انجام وظیفه بود؛ پس از پیشروی و دستیابی به اهداف مورد نظر در کنار سایر همرزمان در حالیکه در سنگر خود حضور داشت براثر اصابت گلوله مستقیم توپ در تاریخ 25/11/64 به شهادت رسید و همچون مولایش امام حسین (ع) سرش از بدن جداگردید و مانند علمدار کربلا دستش از پیکر جدا گردید و با عروجی عاشقانه به دیار حق شتافت.

وصیت‌نامه بسیجی شهید رضا شاکری:

اِنْفِروُا خِفافاً و ثِقالاً و جاهِدُوا بِآموالکُمْ و اَنْفُسِکُمْ فی سبیل الله ذلِکُم خَیرٌ لکم ان کنتم تعلمون.

برای جنگ با کافران سبک بار و مجهز بیرون شوید(با فوج پیاده و سواره آسان یا مشکل) در راه خدا با مال وجان جهاد کنید این کار شما بسی بهتر خواهد بود اگر مردمی با فکر و دانش باشید.

رضا شاکری

شهید بی سر خمینی (ره)

الذینَ اَذا اَصابَتْهُمْ مصیبه قالُوا اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعوُنْ.

آنانکه چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوری پیش گرفته، گویند: ما به فرمان خدا ‌آمده و بسوی او رجوع خواهیم کرد.
لااله الاالله، محمدرسول الله، علی ولی الله، معبودم الله، هادیم رسول الله، کتابم کلام الله، امام بقیه الله، راهم سبیل الله، هدفم لقاء الله، برزبانم ذکر الله، در نهانم حب الله، حزبم الله، رهبرم روح الله، و به نام الله ما پیروز هستیم؛ تکلیف ما این است که از اسلام صیانت کرده و آن را حفظ کنیم، کشته شویم، تکلیف را عمل کرده بکشیم هم تکلیف را عمل کردیم. انشاء الله موفق خواهیم شد.

پدران، مادران، برادران، الان اسلام در مقابل کفر واقع شد و شما باید از اسلام دفاع و حمایت کنید. دفاع یک امر واجبی برای همه کس می‌باشد هرکس هرمقدار قدرت دارد باید دفاع کند و ما با سلاح ایمان و اسلام به پیش خواهیم برد. درود و سلام بر خاتم انبیاء وصی او علی مرتضی و خاندان او. و پیشوایان هدایت و سرور بشریت و راهنمایان طریق توحید و حقیقت وبا درود و سلام خداوند بزرگ بر سرور و سالار شهیدان حسین بن علی (ع) که به ما درس شجاعت و شهامت آموخت. با درود سلام خداوند برشهیدان انقلاب اسلامی و شهدای مفقودالاثر که جنازه‌شان در کربلای ایران روی قله‌های دهلران و قله‌های دیگر خوزستان و غرب کشور افتاده؛ با سلام و درود بر خانواده‌های شهدا که بهترین عزیزان خود را برای انقلاب اسلامی ایران هدیه نمودند. با سلام و درود خداوند برمنجی عالم بشریت آن عدالت گستر جهان آقا امام زمان (عج) سلام و درود خداوند برامام بزرگوار و امید مستضعفان و محرومان جهان حضرت امام خمینی روحی له الفدا.

سلام و درود خداوند بر شیرمردان تاریخ، زاهدان شب و شیران روز مجاهدان صحنه حق و برشما مردم حزب الله، بنده علاقه زیادی داشتم که از اوائل جنگ به جبهه روانه شوم ولی به علت ضعف بدنی و بیماری‌های جسمی نتوانستم به جبهه بروم؛ از این جهت خیلی ناراحت بودم ترسیدم که روزی از دنیا بروم که یک بار به جبهه نرفته باشم و جواب خداوند و امام عزیز را چگونه بدهم؛ لذا نتوانستم تحمل ماندن در پشت جبهه را بکنم. مدتها دنبالش را گرفتم،‌تا روزی نوبت بنده شد که روانه آموزش نظامی اعزام به جبهه شدم و از این بابت خیلی خوشحال شدم که توانستم حداقل به اندازه خیلی کوچک دین خود را برای این انقلاب و اسلام و خداوند بزرگ ادا نمایم بعد از انجام آموزشی به لشکر اسلام پیوستم. توفیق حاصل شد که دوباره به سربازان اسلام بپیوندم و اینک روزی دارم وصیت‌نامه می‌نویسم که در جبهه و سنگر هستم و چند ساعتی به شروع عملیات مانده خدا می‌داند که قلبم برای این همه آواره ها چگونه می‌زند انسان باید بیاید این جنایت های صدامیان را ببیند که چگونه مردم مسلمان جنوب و غرب کشور را آواره کردند.

رضا شاکری

همه ما مسلمانیم ولی آن حدیثی که پیامبر اسلام(ص) فرمودند که هر مسلمانی آواره ای ندای کمک کند باید مسلمین به کمک آنها بشتابند کجا رفت، مسلمانی ما، کجا رفت، غیرت و شرافت ما؟ بیاد آوریم که ما چگونه در زیر ظلم و ستم و فساد طاغوت بسر می‌بردیم؛ حتی می خواستیم نمازمان را در مساجد بخوانیم به ما می‌خندیدند در چنین جوی امام عزیز، آن مرد بزرگ جهان،‌آن مجاهد خستگی ناپذیر وآن اسوه مقاومت با ندای الله اکبر برظلم و جور ستم‌شاهی تاخت و مانند کوه ایستاد؛ خم به ابرو نیاورد؛ جامعه را رهبری کرد طاغوت و طاغوتچه‌ها را نابود کرد و ملت رنج دیده ایران را نجات داد؛ اگر امام نبود خدا می داند که ما سرازچه فسادهایی در می‌آوردیم امروز شرق و غرب دست به دست هم داده‌اند و صدام تکریتی نوکر خودشان را وارد میدان جنگ با انقلاب اسلامی ایران کردند تا انقلاب و امام عزیز ما را به نابودی بکشانند ولی این نور الهی خاموش شدنی نیست که خداوند در قرآن فرمود اینها نمی‌فهمند و نمی‌توانند نور خدا را خاموش کنند. نصرت الهی برای سربازان اسلام است ای کافران شرق و غرب بدانید که نور خدا خاموش شدنی نست.ما از مال و زندگی و فرزندان خود گذشتیم و خون خود را در راه این انقلاب و اسلام و قرآن عزیز و امام می‌ریزیم تا به این انقلاب اسلامی ایران آسیبی وارد نشود این انقلاب را به صاحب اصلی‌اش امام عصر(عج) ارواحناله الفدا بسپاریم این انقلاب، انقلاب نورانی است که ما را از تاریکی های قریش تابید و روشنایی بخشید امام عزیزمان، مرجع تقلیدمان اعلام خطر کردند که رفتن به جبهه واجب کفایی می‌باشد پس وظیفه ماست که به ندای امام لبیک بگوییم. اگر دراین امر کوتاهی کنیم ذلت و بدبختی را به خود خریده‌ایم و جوابی در آخرت نداریم. امروز صدام در پرتگاه سقوط است انشاء الله به زودی نابود خواهد شد. مردم حزب الله بشتابید به سوی جبهه‌ها که صدام رفتنی است این دنیای پست و فریبنده را رها کنید و به ریسمان خدا چنگ زنید که خدا در قرآن فرموده آنهایی که ایمان آورده‌اند با کافران جهاد کنید و در راه خدا و دشمنان دین خدا را به قتل برسانید؛ اگر کشته شدید بهایش بهشت است که این وعده ایست از طرف خداوند به مومنین داده شده است که خداوند هیچ وقت خلف وعده نمی‌کند. البته شهادت لیاقت و سعادت می‌خواهد؛ شهادت نصیب کسانی می شود که در برابر قانون خداوند بزرگ مطیع باشند و امر ولایت فقیه را اجرا نمایند آری ای‌برادران مردن حق است پس چه بهتر که مردن در راه او باشد و علی(ع) محراب را با خون سرخ خود رنگین کرد و امام حسین سالار شهیدان در صحرای کربلا به استقبال شهادت رفت وبا آغوش گرم شهادت را پذیرفت ما کجا و آنها کجا یک دنیا فاصله است ولی درس را از او آموختیم آری مرگ، برفرزندان آدم نوشته شده و برایش زینت قرارداده شد آن اندازه گردن بند برای زن جوان زینت است مرگ با شرافت یعنی مرگ در راه خدا مایه افتخار است. من چقدر مشتاقم که ملحق شوم بر پیشینیان بزرگوارم حسین ابن علی(ع) الهی ما همه بیچاره‌ایم و تنها تو چاره‌ای و ما همه هیچ کاره‌ایم و تنها تو کاره‌ای بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده خدایا وای بر من که اگر دستم را نگیری و اگر رهایم کنی در ظلمتکده هوا و هوس فرو خواهم رفت و از جمال آفرینت دور خواهم ماند. خدایا ما را نجات ده که نجات دهنده تویی.

فائزه اکبری بازدید : 58 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

شهید احمد امين طبرسی

 فرمانده گردان پشتيبانی مهندسی رزمی جهاد سازندگی(سابق) مازندران

 روز جمعه 13 رجب سال 1332 (شمسی) مصادف با سالگرد تولد حضرت اميرالمومنين در خانواده ای متدين چشم به جهان گشود. پدرش ـ حاج اباذر ـ از خانواده ای روحانی بود که دروس حوزوی را نزد اساتيد بزرگ در مسجد جامع آمل گذراند بود و مدتی در قم و سپس در مدرسه سپهسالار سابق ( شهيد مطهری فعلی ) ادامه تحصيل داد و در سال 1334موفق به اخذ درجه ليسانس در رشته منقول شده بود. مادر احمد نيز در خانواده ای متدين پرورش يافته بود . سال های 1336 و 1337 منزل آنها از مراکز پر رونق تدريس قرآن در شهر شد. هم اکنون نيز اين محل تحت عنوان هيئت قرآن ومتوسلين به حضرت فاطمه (س) داير است. بنابراين رشد احمد در محيط مذهبی خانواده سبب شد از همان کودکی اخلاق و سجايای ويژه ای داشته و از ديگر بچه ها متمايز باشد.

هيچگاه اهل منازعه و دعوا نبود. اگر دو نفر با هم خصومتی داشتند سعی می کرد بين آنها دوستی ايجاد کند. مهم ترين خصيصه احمد که در تمام دوران زندگی آن را حفظ کرد راز داری بود. مادرش می گويد: «زمانی که کودک خردسالی بود در حادثه ای بدنش سوخت. او را بی هوش به بيمارستان رسانديم. پس از بهبودی هيچگاه نگفت کدام بچه باعث سوختن من شده است.»

در سال 1339 وارد دوران تحصیل ابتدايی شد. در اين دوران بسيار مرتب و منظم بود. در سال 1347 به دبيرستان طبری وارد شد و در رشته رياضی ادامه تحصيل داد. از همان سال های اوليه دبيرستان به فعاليتهای سياسی عليه رژيم پهلوی روی آورد و به کمک دوستانش در باغ متروکه ای به نام باغ خواجو به تکثير اعلاميه می پرداخت. مطالعات زيادی در زمينه آثار استاد مطهری داشت. سالهای 1352 ـ 1351 بود که ساواک به فعاليتهای وی پی برد.

پس از آزادی از دست ساواک نتوانست ادامه تحصيل دهد و در يک مرکز فرهنگی ـ مذهبی به نام مهديه مشغول به کار شد. اين مهديه توسط آيت اللّه العظمی حاج ميرزاهاشم آملی به عنوان مرکز فرهنگی اداره می شد. احمد در اين مرکز فعاليتهای تبليغاتی انجام می داد. مهم ترين فعاليت وی دعوت از اساتيد و بزرگان از جمله ـ استاد مرتضی مطهری و دکتر علی قائمی برای سخنرانی بود. بعد از مدتی به کتابفروشی مهر رفت و در آنجا مشغول به کار شد. کار کتابفروشی سبب شد بيش از پيش مطالعه کند.

در سال 1355 به سربازی اعزام شد ولی از آنجا که سابقه فعاليت سياسی داشت به وی اسلحه ندادند. افسران ارشد پادگان سخت گيری زيادی می کردند. با وجود آنکه احمد بسيار خوددار و مقاوم بود در نامه ای به خانواده اش نوشت: «سخت گيری زيادی نسبت به من می شود.» احمد در پادگان نيز اعلاميه پخش می کرد. با آغاز مبارزات مردم عليه نظام پهلوی به شکل فعال تری وارد صحنه شد. هنگام ورود امام خمينی به ايران با عجله خود را به تهران رساند تا در مراسم استقبال از امام خمينی به ايران شرکت کند. پس از پيروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، احمد به تهران نقل مکان کرد و به پادگان سلطنت آباد سابق (ولی عصر فعلی) رفت و در دوره های آموزشی نظامی شرکت کرد. با شکل گيری هسته های اوليه سپاه در پادگان با دکتر چمران آشنا شد. دکتر چمران از بين صد و شصت نفر که تحت تعليم وی بودند، احمد و پانزده نفر ديگر را به عنوان نيروهای خاص خود انتخاب کرد. پس از آن که دکتر چمران وزير دفاع شد آن گروه را به وزارت دفاع و نخست وزيری برد و احمد جزو نيروی ويژه نخست وزيری شد. او ارتباط عميق و نوعی ارتباط مريد و مرادی با دکتر چمران داشت و با نشان دادن لياقت و پشتکار از خود جزو نزديک ترين و بهترين ياران دکتر چمران شد. با آغاز شورش ضد انقلاب در کردستان همراه دکتر چمران به پاوه رفت. در آنجا علاوه بر عمليات چريکی کارهای فرهنگی نيز انجام می داد. قبل از شروع جنگ با عراق، با گروه کلاه سبزهای دکتر چمران در مرزهای شلمچه خرمشهر و اهواز با ضد انقلاب جنگيد تا در مناطق مرزی امنيت را بر قرار کنند.

با آغاز حمله عراق به ايران دکتر چمران به همراه گروه ويژه خود که شانزده نفر بودند از جمله احمد به اهواز رفت و ستاد جنگهای نامنظم را تشکيل داد. دکتر چمران در آن جا به نيروهای خود آموزش ويژه ای داد و هر يک از آنها را به سرپرستی يک گروه منصوب کرد. در اوايل حمله عراق وضعيت دفاعی ايران بسيار نابسامان بود.

يکی از خصوصيات برجسته و خاص دکتر چمران اين بود که هيچگاه مستقيم به افراد تحت فرمانش دستور نمی داد و اغلب کاری را آغاز می کرد و ديگران به دنبال وی حرکت می کردند. به عنوان مثال به افرادش می گفت: «من به شکار تانک می روم.» در اينگونه مواقع احمد اولين کسی بود که خيلی سريع به دنبال دکتر رهسپار می شد. او با چنين شجاعت و جسارتی به جنگ می رفت که هيچگاه حاضر نبود در مقابل دشمن عقب بنشيند.

از ديگر ويژگيهای احمد اين بودکه هيچگاه به مقام و موقعيت اهميت نمی داد و در صورت نياز هر کاری انجام می داد. از رانندگی گرفته تا بی سيم چی، کمک تيربارچی، دستيار راننده آمبولانس و عکاسی و فيلم برداری و کارهای تبليغاتی همه اين وظايف را به خوبی و با اشتياق انجام می داد.

زمانی که احمد در دفتر نخست وزيری مشغول به کار بود، اسلحه اش را به منزل می برد. خواهر کوچک احمد در بسيج آموزش اسلحه می ديد. روزی مشغول تمرين با اسلحه برادر بود و نمی دانست که اسلحه پر است. ناگهان تيری از اسلحه خارج شد و به پدر احمد اصابت کرد. در اثر آن پدر احمد مدت طولانی در بيمارستان بستری بود احمد شبانه روز در کنارش بود و از بيمارستان به محل کارش می رفت و دوباره به بيمارستان بازمی گشت. پس از مرگ پدر همواره خود را از اين اتفاق سرزنش می کرد. معتقد بود دليل آنکه به شهادت نمی رسد گناهی است که در حق پدرش مرتکب شده است.

طبرسی در جبهه در يک نقطه خاص نمی ماند. در اوايل جنگ هيچ خط و جبهه ای نبود که در آنجا حضور نداشته باشد. روزهای اوايل جنگ عده ای از رزمندگان لبنانی ـ حدود چهل پنجاه نفر که در سازمان امل از همرزمان دکتر چمران بودند. برای ياری رساندن به ايران به خطوط مقدم آمده بودند. احمد با وجود آنکه فردی درون گرا بود و در دوستی پيش قدم نمی شد. نسبت به اين گروه علاقه و احساس خاص بروز می داد تا جايی که به يادگيری زبان عربی پرداخت تا بتواند با آنها ارتباط برقرار کند. به گفته يکی از دوستانش :

احمد شجاعت خاصی داشت و در هر کاری پيش قدم می شد. در همان روزهايی که لبنانی ها آمده بودند، چند روزی احمد را نديدم و از دو سه نفر سراغ او را گرفتم. گفتند: برای عمليات شناسايی به دزفول رفته است. گويا دکتر چمران سه چهار نفر را مأمور کرده بودند که به دزفول، کرخه و ميش داغ بروند و وضعيت منطقه را شناسايی و بررسی کنند. اين گروه شامل چند نفر لبنانی، شهيد عباسی و احمد بود. اين مناطق بسيار خطرناک بودند زيرا هيچ نيروی منسجم ايرانی در آن جا حضور نداشت. از احمد پرسيدم چرا با آنها رفتی؟ گفت: «اولاً چون جوان تر از آنها بودم، علاوه بر اين من ايرانی هستم و مدتها در جبهه هستم و نسبت به منطقه آشناي بيشتری دارم .او اضافه کرد: «هنگامی که به طرف " دو لنگه ميشه داغ " رفته بوديم تا نيروهای عراقی را شناسايی کنيم نزديک شب، ماشين در گل گير کرد. فاصله ما تا نيروهای خودی زياد بود، هر چه سعی کرديم ماشين را از گل در آوريم نشد. تصميم گرفتيم چهار نفر مسلح در اطراف ماشين بمانند و خودم به راه افتادم تا کمک بياورم. نمی دانستم از کدام جهت حرکت کنم. هنوز خيلی دور نشده بودم که به طرفم تيراندازی شد و نمی دانستم از طرف نيروهای خودی است يا عراقی ها. ديگر نمی توانستم حرکت کنم، همانجا نشستم و با خدا راز و نياز کردم. گفتم خدايا: من کاری نکردم و برای چيزی نيامدم، يک جان دارم و آن را به تو می دهم. از تو می خواهم نگذاری اسير شوم. هنوز حرفهايم با خدا تمام نشده بود که دوباره تيراندازی از دو طرف شروع شد. با حدسياتی که زدم توانستم جهت شرق و جنوب و شمال را تشخيص دهم و محل نيروهای خودی را حدس زدم. بالاخره به نيروهای خودی رسيدم. افراد لشکر 92 زرهی اهوازبودند. آنها فکر کرده بودند که من از نيروهای گشتی عراقی هستم که جلوتر فرستاده شده ام و با تير اندازی آنها حمايت می شوم تا بتوانم به طرف ديگر بروم. حتی ابتدا باور نمی کردند من ايرانی هستم ولی با ديدن کارت شناسايی ام قبول کردند. علاوه بر آن فرمانده آنها گفت: من بايد از فرمانده تيپ اجازه بگيرم تا به شما نيروی کمکی بدهم. بالاخره بعد از اصرار زياد قبول کرد يک راننده بدهند تا ماشين را بکسل کند. نيمه های شب راه افتاديم ، راننده وحشت عجيبی داشت. تاريکی شب خيلی شديد بود و هيچ علامت و نشانه ای وجود نداشت. خيلی خوف آور بود. ده دقيقه که پيش رفتيم، راننده گفت: نمی توانم جلو بروم، هيچ چيز را نمی بينم. مجبور شدم پياده جلوی ماشين حرکت کنم. عراقيها متوجه ما شدند و شروع به تير اندازی کردند.

بالاخره به لبنانی ها رسيديم. نزديک صبح بود و رفت و آمد من چهار ساعت طول کشيده بود. ماشين را به وسيله نفربر بيرون آورديم و به طرف لشکر 92 حرکت کرديم.» احمد بعد از اين اقدام بدون آنکه استراحتی کرده باشد به منطقه دب حردان رفت در دهی به نام سيد کريم که محل تجمع نيروهای ستادجنگهای نا منظم دکتر چمران بود، به آنها پيوست.

بعد از عمليات 28 صفر، بنی صدر حمله بزرگی را تدارک ديد که بايد در منطقه طراح بالاتر از حميديه در دشت آزادگان انجام می شد. عمليات در 15 دی شروع شد ولی به دليل وسعت عمليات و عدم هماهنگی نيروها شکست خورد و تعداد زيادی از نيروها به شهادت رسيدند. احمد که در تمام مدت عمليات حضور داشت به شدت از عقب نشينی ايران ناراحت بود و مدت طولانی از شهادت رزمنده ها گريست. در اسفند 1359 به هنگام سخنرانی بنی صدر ـ رئيس جمهور وقت ـ در دانشگاه تهران، احمد نيز به آنجا رفته بود که درگيری بين نيروهای موافق و مخالف آغاز شد. در همان لحظات نخستين احمد دستگير شد. او در اين باره گفته: «در مقابل روزنامه فروشی ايستاده بودم که دو نفر آمدند دو طرف مر اگرفتند و از من کارت شناسايی خواستند. وقتی کارت مرا ديدند مرا با خود بردند.» دستگيری احمد با کارت شناسايی که نشان می داد از اعضای حفاظت دفتر نخست وزيری است از جنجالهای مطبوعاتی آن روز شد. در تلويزيون عکس وی را نشان دادند و قضيه را چنين وانمود کردند که چون از اعضای دفتر نخست وزيری است برای بر هم زدن سخنرانی و ايجاد اغتشاش در دانشگاه حضور يافته است. احمد چند روز در زندان بود که با وساطت دکتر چمران آزاد شد. طبرسی در مدت حضور در جبهه ها از هيچگونه جان فشانی دريغ نمی کرد.

در عمليات آزاد سازی سوسنگرد عمليات در سه جناح از حميديه شروع شد. دکتر چمران خود پيشاپيش نيروها روی جاده سوسنگرد و احمد و گروه او در سمت راست وی عمل می کردند. در طول عمليات دکتر چمران مجروح شد که سبب تضعيف روحيه شديد نيروها شد ولی احمد با جديت عمليات را ادامه داد و حتی وقتی يکی از دوستانش خط مقدم را رها کرده و به دنبال دکتر چمران به اهواز رفته است بسيار عصبانی شد. احمد در منطقه سوسنگرد از ناحيه دست و صورت مجروح شد. احمد بعد از عمليات، حيوانات اهلی مثل گاو، الاغ، گوسفند را که به روستاييانی که منطقه را ترک کرده بودند تعلق داشت، جمع آوری کرد می گفت: «تحمل ديدن حيوانی را که ترکش يا گلوله می خورد و در حال جان کندن است را ندارم.»

 

در 31 خرداد 1360 وقتی که دکتر چمران به شهادت رسيد احمد در تهران تحت معالجه قرار داشت. پس از شهادت دکتر چمران ستاد جنگهای نامنظم زير نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفت و افرادی که در اين ستاد بودند متفرق شدند. احمد به عضويت سپاه پاسداران شهرستان آمل در آمد و به مبارزه با عوامل ضدانقلاب در آمل پرداخت. پس از مدتی به عنوان يک بسيجی ساده به منطقه فکه رفت. او که يکی از فرماندهان و مسئولان ستاد جنگهای نامنظم بود، ترجيح می داد ناشناخته باشد تا بتواند آزادانه در سراسر جبهه حضور يابد.

احمد وارد جهاد سازندگی شد، این نهاد اقداماتی را در جبهه شروع کرده بود و به تدريج بر اهميت و نقش سازنده آن عمليات ها افزوده شد. مهم ترين نقش جهاد در عمليات شکست محاصره آبادان در عمليات ثامن الائمه در مهرماه 1360 بود که با زدن يک جاده اساسی سبب شد آبادان از سقوط حتمی نجات يابد. گسترش فعاليت جهاد سازندگی در جبهه ها توجه احمد را به خود جلب کرد و از خط مقدم جبهه به جهاد استان تهران آمد و به عنوان يک فرد ساده در آن ثبت نام کرد. سپس به عنوان راننده جهاد به جبهه رفت. توانمندی او در انجام امور سبب شد به قسمت فنی و مهندسی جهاد وارد شود. قبل از شروع عمليات در منطقه ميمک جاده های متعددی احداث کرد.

او در ميان دوستان و همرزمانش به قناعت و صرفه جويی مشهور بود طوری که ماه ها با يک دست لباس ساده اما تميز و مرتب ديده می شد. با هزينه بسيار اندکی زندگی می کرد.

در فروردين 1361 وقتی عمليات فتح المبين آغاز شد در گردان حضرت علی اصغر (ع( از لشکر حضرت رسول (ص) به عنوان يک نيروی ساده انجام وظيفه می کرد. گردان علی اصغر (ع) از گردانهای خط شکن محسوب می شد و بيشترين درگيری را در منطقه بستان و تنگه جذاب داشت. احمد هر جا که به نيرويی احتياج بود، پيشقدم می شد و سخت ترين کارها را به عهده می گرفت.

در عمليات بيت المقدس احداث راه فرسيه طراح و کرخه نور به جهاد استان تهران سپرده شد. احمد به اقتضای حساسيت عمليات در کارها سخت گيری و حساسيت فوق العاده ای نشان می داد. اگر چه مسئوليت قسمت فنی ـ مهندسی جهاد را به عهده داشت درمواقع حساس رانندگی لودر و بولدزر را به عهده می گرفت. در عمليات رمضان مسئوليت احداث جاده را داشت و پس از مدتی به منطقه سومار رفت و سپس در عمليات مسلم بن عقيل که در ارتفاعات 410 آزاد شد به جنوب برگشت و در پاسگاه زيد مشغول راه سازی شد. در عمليات محرم نيز با چند راننده لودر و بولدزر در منطقه عملياتی بود. پس از عمليات به مقر جهاد استان تهران در کوشک بازگشت و به طرف پاسگاه زيد و ايستگاه حسينيه رفت. سپس به شوش عازم شد تا از پل شهيد ناجيان به طرف چنانه جادهای احداث کند، قبل از شروع عمليات والفجر مقدماتی در سال 1361 برای ساختن آزاد راه احمد متوسليان به عنوان سرگروه مأمور شد. به هنگام عمليات از ناحيه پا مجروح شد و هر چه همرزمان اصرار کردند به پشت جبهه برود قبول نکرد و در مقر عمليات چند روز استراحت کرد. پس از مدتی از طرف جهاد تهران به منطقه عملياتی والفجر 1 مأمور شد. اوبه ابوغريب رفت و به مدت يک ماه در عين خوش و سپس در منطقه زبيدات مسئول گروه مهندسی بود. در بسياری مواقع کارهای شبانه را بر عهده می گرفت و بيست و چهار ساعت تمام کار می کرد و برای مدت کوتاهی در کنار خاکريز استراحت می کرد.به نيروهايی که با وی کار می کردند اعم از رانندگان لودر بولدوزر و گريدر يا رانندگان آمبولانس تذکر می داد که در سخت ترين شرايط در زير آتش سنگين دشمن به فعاليت خود ادامه دهند. پس از عمليات والفجر 1 به مهران رفت و در آنجا ستاد جهادسازندگی تهران را برپا کرد. در کنار جاده سازی به شناسايی منطقه نيز می پرداخت. پس از عمليات والفجر 3 احمد و همکارانش از بالای سد کنجمان مشغول جاده و پل سازی شدند و آن را تا خطوط مقدم ادامه دادند. پس از مدتی مسئوليت ستاد جهاد استان تهران در ميمک را به عهده گرفت و در آنجا نيز جاده های متعددی احداث کرد.

به قرآن علاقه و توجه خاصی داشت و در مواقع فراغت به قرائت قرآن می پرداخت. در پر پايی کلاس های آموزشی قرآن در جبهه کوشا بود و خود در کلاسها حضور می يافت. بسياری از دعاها را از حفظ می خواند؛ به دعای کميل توجه و نظر خاصی داشت. يکی ديگر از علاقه های وی مطالعه کتابهای فلسفی بود. هر جا می رفت در کنار وسايل مختصر شخصی تعدادی کتاب به همراه داشت. کتاب نيايش دکتر چمران را هميشه همراه خود داشت و بسياری از جملات آن را حفظ بود. هيچگاه از مزايا و امکانات شغلی خود استفاده نکرد. حتی زمانی که طبق يک روال اداری اضافه حقوق به وی تعلق گرفت، از پذيرفتن آن خودداری کرد. در طول خدمت در جهاد چندين بار به مناسبتهای مختلف به افراد جبهه سکه داده شد اما احمد از گرفتن آن خودداری می کرد و همواره اصرار داشت کسی از اين موضوع باخبر نشود. در يکی از موارد وقتی فهميد همرزمانش متوجه شده اند که سکه را نگرفته است بسيار ناراحت شد. چنان فروتن بود که هيچگاه از فعاليت ها و کارهای خود سخنی نمی گفت. با وجودی که علاقه و اصرار زيادی در گرفتن فيلم و عکس و ثبت وقايع جنگ داشت. اجازه نمی داد از او عکس يا فيلم تهيه کنند. به عنوان فرمانده رزمی ـ مهندسی از دادن دستور مستقيم به زيردستان و افراد تحت امر خودداری می کرد و در اغلب کارها پيشگام بود و در صورت نياز نکات را خيلی ظريف مطرح می کرد. شهادت را نعمتی می دانست که از طرف خداوند نصيب انسانها می شود. احمد به ائمه اطهار علاقه خاصی داشت و در مواقع خطر به آنان توسل می شد. نسبت به مسايل سياسی کشور حساسيت و توجه خاص داشت. عاشق امام خمينی بود، پيامها و کلمات قصار ايشان را دايم تکرار می کرد و در تحليل مسايل سياسی از آنها استفاده می کرد.12 احمد هيچگاه به ازدواج فکر نمی کرد، هر چه اطرافيان خانواده و دوستان اصرار می کردند سر باز می زد. در مواقعی هم که او را به بجبار به خواستگاری می بردند در همان برخورد اول به خانواده عروس می گفت: «من نود و نه در صد شهيد می شوم.» همين امر سبب می شد هيچ دختری حاضر به ازدواج با وی نباشد. او مهمترين وظيفه خود را خدمت در جبهه و حفاظت از کشور می دانست و در پاسخ دوستانش که می گفتند ازدواج يک دستور دينی است و هر مسلمانی بايد ازدواج کند، می گفت: «در حال حاضر کشور به وجود من در جبهه و جنگ بيشتر نياز دارد.» چون به شهادت علاقه بسيار داشت دوستانش از اين مسئله استفاده کرده و می گفتند: چون ازدواج نکرده ای به شهادت نمی رسی. می گفت: «زندگی و ازدواج من حفظ و نگهداری آبهای مجنون خصوصاً قست جنوبی آن است.» بالاخره همسر يک شهيد شرايط وی را پذيرفت. وقتی خانواده اش اين خبر را به او دادند گفت: «ده روز ديگر برای مراسم می آيم ولی به ده روز نرسيده به شهادت رسيد.» در عمليات والفجر 8، لشکر 27 محمد رسول اللّه (ص) و لشکر 21 حمزه بايد از اروند رود عبور می کردند ولی کانال ها عبور پر از آب بود. احمد و گروهش احداث پل را پذيرفتند و با سرعت فوق العاده عمليات لوله گذاری و خاک ريزی را انجام دادند. سرانجام در شب 21 بهمن ماه در حالی که مشغول زدن خاکريز به عمق هفتاد يا هشتاد متر بود در قسمت شمالی هجر شميک نهر خين بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيد.

تقريباً ساعت دو و نيم شب بود و کارهای تدارکاتی با موفقيت پيش می رفت که ناگهان در ميان آتش و دود ترکشی در قلب احمد اصابت کرد و او به زمين افتاد. در حالی که لبخند بر لبانش بود شهادتين را بر زبان جاری کرد و به شهادت رسيد. در هنگاه شهادت سمت فرماندهی گردان پشتيبانی مهندسی رزمی جهاد سازندگی را بر عهده داشت. پيکر او به شهرستان آمل انتقال يافت و در محل امامزاده ابراهيم (ع) به خاک سپرده شد.

فائزه اکبری بازدید : 57 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 

شهید آوینی

سيدمرتضي آويني 20 مهر 1326 در شهر ري به دنيا آمد.در سال 1333 كلاس اول دبستان را در خمين به پايان رساند.دو سال بعد به دليل موقعيت شغلي پدر از خمين به زنجان رفتند.

                                   

از آنجا كه در زنجان مدرسه‌اي نبود بنابراين پدر وي مدرسه‌اي را داير كرد و مرتضي توانست دوره ابتدايي را در آن مدرسه تمام كند.دبيرستان خود را هم در كرمان در رشته رياضي پشت‌سر گذاشت.

                                            

آويني خدمت سربازي خود را نيز در نيروي هوايي به پايان رساند و در سال 1344 وارد دانشكده هنرهاي زيبايي شد.

وي در دوران دانشجويي نسبت به مسائل روز و مسائل هنر پي‌گير بود و البته بسيار تلاش ميكرد كه هر مسئله‌اي را در اين ارتباط خودش دريافت كند.

شهيد آويني در معماري و ادبيات به دنبال معناي واقعي هنر بود و در عين حال كه دانشجوي هنر بود به فلسفه و ادبيات نيز علاقه فراواني داشت.

                              

به گفته بسياري از هم دوره‌هايش از جمله عطا‌ء‌اله اميدوار هنرمند برجسته كشورمان،آويني داراي نبوغ ويژه‌اي در فلسفه ادبيات بود.

شهيد آويني به نقاشي و شعر نيز گرايش كم نظيري داشت و البته هم نقاشي مي‌كرد و هم شعر مي‌سرود.

                           

                            

در سال 57 پس از بازگشت امام خميني (ره) از تبعيد و پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران به فرمايشات رهبركبير انقلاب به دقت گوش مي‌داد.

پس از انقلاب اسلامي،مرتضي آويني به آرمان‌هاي امام (ره) و انقلاب به شدت گره خورد و راه حقيقي را يافت.شهيد آويني در سال 1358 وارد جهاد سازندگي شد و پس از زمان كوتاهي به فيلمسازي روي آورد.

                                                            

از سال 1367 تا 1364 به همراه گروهي مجموعه مستند "روايت فتح" را آغاز كرد.ساخت مستند"روايت فتح" از عمليات خيبر شروع شد و تا عمليات مرصاد ادامه داشت.

"آويني" روش مستندسازي‌اش را كه هدف آن ظاهر كردن واقعيت بود؛"مستند اشراقي" نام گذاشت.

              

موسسه فرهنگي "روايت فتح" اواخر سال 1370 در پي تاكيد مقام معظم رهبري برتداوم توليد مستندهاي روايت فتح تاسيس شد.در "روايت فتح" مجموعه "شهري در آسمان" را ساخت كه در ارتباط با مقاومت مردم خرمشهر بود كه آخرين فعاليت فيلمسازي "شهيد آويني" محسوب مي‌شود.

                  

"شهيد مرتضي آويني" روز جمعه بيستم فروردين 1372 هنگامي كه براي توليد مجموعه‌اي جديد از "روايت فتح" به فكه،‌منطقه‌ عملياتي و الفجر مقدماتي به همراه گروه رفته بود،بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد.

هرچند كه فيلم‌هاي "روايت فتح" تا آن زمان در ميان مردم مشهور بود،اما تا آن زمان كسي نمي‌دانست كه سازنده آنها كيست؛چراكه در "روايت فتح" و نه در هيچ كدام در فيلم‌هايي كه او كارگرداني و تدوين كرده بود ،نام عوامل عنوان نمي‌شد و" آويني" به تصميم خود وفادار مانده بود.

"شهيد مرتضي آويني" تصميم گرفته بود كه ديگر چيزي كه حديث نفس باشد ننويسد و ديگر از خودش سخني به بيان نياورد.

فائزه اکبری بازدید : 66 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

زندگي نامه شهيد مهدي باکري



تولد و كودكي
به سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك) وارد جريانات سياسي شد.

فعاليتهاي سياسي – مذهبي
پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد.

شهيد باكري در طول فعاليتهاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود.

شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) – در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليتهاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي
بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت.

ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد.

شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاشهاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليتهاي شبانه‌روزي در مسئوليتهاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.

نقش شهيد باکري در دفاع مقدس




جلسه تصميم گيري براي عمليات؛ اسامي فرماندهان: محسن رضايي، بشر دوست، شهيد مهدي باکري، رحيم صفوي، حسين علائي، ناشناخته.

شهيد باكري با استعداد و دلسوزي فراوان خود توانست در عمليات فتح‌المبين با عنوان معاون تيپ نجف اشرف در كسب پيروزيها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير بي‌نظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود.

در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحتهايي كه داشت در مرحله سوم عمليات، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي‌سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصممتر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد.

در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد.

شهيد باكري در عمليات والفجرمقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد.

در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت:

من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود.

تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها، را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنار بود بازداشت. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها، پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد.

نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتكهاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت، همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت.

نحوه شهادت



رحيم صفوي، شهيد مهدي باکري، حسين علائي

بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست. پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلي‌بن موسي‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهدت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و با گريه و اصرار و التماس درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.

اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول، به خطرناكترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد، تلاش مي‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل گرديد. هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آبهاي هورالعظيم انتقال مي‌دادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپي‌جي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست.

او با حبي عميق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقي آتشين به اباعبدالله‌الحسين(ع) و كوله‌باري از تقوي و يك عمر مجاهدت في سبيل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به ديار دوست شتافت و در جنات عدن الهي به نعمات بيكران و غيرقابل احصاء دست يافت. شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم عميم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.

شهيد محلاتي از بين تمام خصلتهاي والاي شهيد به معرف او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي گويد:

خدايا تو چقدر دوست‌داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگهايم جريان مي‌يافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب مي‌گفت.

اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.



خاطرات



خاطره ۱
در بيت امام‌، مهدي را ديدم و گفتم‌: "آقا مهدي‌! خوابهاي خوشي برايت ديده‌اند ...‌مثل اينكه شما هم ... بله ..." تبسمي كرد و با تعجب پرسيد: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها كه پيش شماست‌. يكي از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش شهيد شد، خواب ديده بود، در بهشت منزلي زيبا مي‌سازند‌. پرسيده بود: "اين خانه را براي چه كسي آماده مي‌كنيد؟" گفتند: "قرار است شخصي به جمع بهشتيان بپيوندد‌." باز پرسيده بود: "او كيست‌؟" بعد سكوت كردم‌. مهدي مشتاقانه سر تكان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌." گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدي باكري به اينجا بيايد‌. خلاصه آقا ملائكه را خيلي به زحمت انداختي‌." سرش را پايين انداخت و رنگ رخسارش به سرخي گراييد و به آرامي گفت‌: "بنده خدا! با اين كارهايي كه ما انجام مي‌دهيم‌، مگر بسيجيها اجازه دهند كه به بهشت برويم‌! جلو در بهشت مي‌ايستند و راهمان نمي‌دهند‌." سپس فرو رفت و از من دور شد‌. ديگر مطمئن بودم كه مهدي آخرين روزهاي فراغ از يار را سپري مي‌كند‌.
خاطره ۲
روزي از مدرسه به خانه مي‌آيد، در حالي كه گونه‌ها و دستهاي سرخ و كبودش ، حكايت از عمق سرمايي مي‌كند كه در جانش رسوخ كرده است‌. پدرش همان شب تصميم مي‌گيرد كه پالتويي برايش تهيه كند‌. دو روز بعد با پالتويي نو و زيبا به مدرسه مي‌رود‌. غروب كه از مدرسه برمي‌گردد با شدت ناراحتي‌، پالتو را به گوشه اطاق مي‌افكند‌. همه اعضاي خانواده با حالت متعجب به او مي‌نگرند، و مهدي در حالي كه اشك از ديدگانش جاري است‌، مي‌گويد: "چگونه راضي مي‌شويد من پالتو بپوشم در حالي‌كه دوست بغل‌دستي من در كنارم از سرما بلرزد."

وصيتنامه سردار بدر شهيد مهدي باکري


عزيزانم‌! اگر شبانه‌روز شكرگزار خدا باشيم كه نعمت اسلام و امام را به بما عنايت فرموده‌، باز هم كم است‌. آگاه باشيم كه صدق نيت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. ...‌بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌.

... هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل كنيد‌. پشتيبان و از ته قلب مقلد امام باشيد‌. اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله (ع‌) و شهدا بدهيد كه راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد‌. و فرزندان خود را نيز همانگونه تربيت كنيد كه سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع‌) براي اسلام بار بيايند‌.

تعداد صفحات : 15

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره ی این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 74
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 41
  • بازدید ماه : 37
  • بازدید سال : 226
  • بازدید کلی : 12,595