loading...
دفاع مقدس
لگوی مسابقه
آپلود عکس
نصیحت امام خمینی به فرماندهان
فائزه اکبری بازدید : 95 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)
زندگینامه شهید آیت الله دکتر مفتح
زندگینامه شهید آیت الله دکتر مفتح

اشاره

شهید آیة الله دکتر مفتح در زمره عالمانی است که عمر شریف خویش را در راه احیای معارف اسلامی و نشر فرهنگ اهل بیت به کار گرفته و در سنگرهای گوناگون به ستیز با جهل و تباهی و ستم پرداخته اند. آن اسوه فضیلت برای آنکه دانشگاه را از تهاجم فرهنگی استعمار و علفهای هرز طاغوتی نجات دهد چشمه هایی از ارزشهای والای دینی را در این کانون اندیشه ، جاری ساخت و در عصری که نغمه جدایی دین از دانش ‍ سازگردیده بود و شب پرستان کوردل با تبلیغات نفاق افکنانه خویش بذر تنافر و ضدیت بین حوزه و دانشگاه می پاشیدند نامبرده این دو کانون را به هم پیوند داد و فرهنگ حاکم بر دانشگاه را که ارمغان غرب بود متحول ساخت و باورهای دینی را بر فضای آن حاکم نمود و به مصداق زکاة العلم نشره جرعه هایی از اندیشه هایی را که در حوزه آموخته بود به کام دانشجویان شیفته فضیلت سرازیر نمود. این نوشتار گذری دارد بر زندگی و آثار آن شهید دانشمند.

از ولادت تا تحصیل

روحانی فرزانه و عالم متعهد مرحوم حاج شیخ محمود مفتح از واعظان مشهور همدان بود که در نهایت اخلاص و صداقت روزگار می گذراند و چون وی در ادبیات عرب و فارسی تبحر داشت اشعار زیادی در مدح و منقبت و رثای اهل بیت سروده که ضمن زیبایی های لفظی از مضامین عالی و تاریخ صحیح ائمه و احادیث معتبر سرچشمه گرفته بود. وی علاوه بر سخنوری و وعظ در حوزه علمیه همدان به تدریس مشغول بود. در سال 1307 ش . در خانه چنین ادیب فاضل و وارسته فرزندی دیده به جهان گشود که او را محمد نامیدند. دانش طلبی در سایه معنویت و تربیت و در پرتو فضیلت از همان دوران صباوت ، حلاوت جان این کودک گردید.
او روی آوردن به علم و آراسته گردیدن به صفاتی پسندیده را از پدری عالم و مادری نیکوسرشت در کلاس باصفای خانواده آموخت ، از هفت سالگی پایش به مدرسه گشوده شد و در زمینه ادبیات از پدر ادیب و شاعر خویش ‍ بهره مند گردید شهید مفتح پس از فراگیری مقدمات علوم عربی ، فقه و بخشی از منطق نزد پدر و اساتید وقت حوزه همدان به سال 1322 ش . به آشیانه اهل بیت - قم مقدس - مهاجرت نمود و در مدرسه دارالشفاء و در حجره ای محقر و نمناک اقامت گزید و همچون دیگر جویندگان معارف دینی با جدیت و اهتمامی درخور اهمیت به کسب علوم و مکارم پرداخت .
ذوق سرشار و استعداد عالی به همراه کوشش پرجوش و وجود اساتید برجسته سبب آن گردید تا مفتح به صورت شگفت انگیز و شایان توجهی دروس حوزه از جمله رسائل ، مکاسب و کفایه را طی سالهای 1324 - 1322 ش . فراگیرد و خود در زمره اساتید حوزه علمیه قم قلمداد گردد.
ایشان عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالی ترین سطح نزد، رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی ره ) فراگرفت . مرحوم مفتح علاوه بر روابط شاگردی و استادی ، با امام پیوندی صمیمانه داشت و آن روح قدسی به ایشان علاقه و عنایت داشتند و در مدتی که امام امت در نجف به سر می بردند وی به طریقی با رهبری و اسوه خویش ارتباط بر قرار کرد. پیامی که حضرت امام به مناسبت شهادت این دانشور ارزشمند صادر نمودند. مبین این رابطه است .
دکتر مفتح در آن اختناق خطرناک رژیم ستم شاهی چه در برنامه های علمی و پژوهشی و چه جلسات سخنرانی و تلاشهای تبلیغی اصرار و ابرام داشت که نام امام خمینی( قدس سره ) مطرح شود و در مسجد قبای تهران صریحا و بدون هیچگونه واهمه ای در سالهای قبل از انقلاب نام آن بزرگوار را بر زبان جاری می ساخت . مرحوم مصطفی زمانی نوشته است که نه تنها مفتح خود چنین روش را بکار می بست بلکه در انجمن اسلام شناسی اعضاء را تقویت می کرد تا به کمال شهامت نه تنها مقاصد او را تقویت کنند. بلکه نامش را هم در کتابها بیاورند.
دکتر مفتح بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را نزد آیة الله مجاهد تبریزی و دروس خارج خصوصا بخشی از اصول را در محضر آیة الله العظمی بروجردی (ره ) فراگرفت . همچنین در فلسفه و حکمت نزد فیلسوف جلیل القدر امام مجهول القدر علامه طباطبائی تلمذ نمود مدتی از محضر فقیه اهل بیت علیه السلام آیة الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی (ره ) و آیة الله العظمی مرعشی نجفی( ره ) استفاده کرد. بخشی از دروس فلسفه و عرفان را نزد آیة الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعی اصفهانی آموخت آیة الله سید محمد جحت پرتوی از اندیشه های فقهی خود را به این شاگرد وارسته انتقال داد. دکتر مفتح به موازات علوم حوزوی تحصیلات دانشگاهی را پی گرفت و به دریافت مدرک دکترا در رشته الهیات و معارف اسلامی نائل آمد. در فقه نیز آنچنان تبحری بدست آورد که عنوان با صلابت اجتهاد را برازنده خویش ساخت . پایان نامه تحصیلی وی رد مقطع دکترا با عنوان حکمت الهی در نهج البلاغه بدلیل ژرفایی مطالب و عمق مفاهیم با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه واقع شد.

پرتو اندیشه

دکتر مفتح پس از درک محضر اساتید وقت حوزه و کسب معارف اسلامی در سطوح عالی بعد از اندک مدتی خود به تدریس کتاب منظومه حاج ملاهادی سبزواری پرداخت و در شرح و توضیح این اثر مطالبی را تحت عنوان روش اندیشه به رشته تحریر در آورد که در حوزه اشتهار یافت .
وی از ابتدای تدریس در دبیرستان دین و دانش قم به روشن نمودن اذهان دانش آموزان در خصوص مباحث دینی و سیاسی و اجتماعی پرداخت و با همکاری شهید مظلوم دکتر بهشتی و حضرت آیة الله خامنه ای به مناسبت تقویت پیوند دانش آموزان ، فرهنگیان و دانشجویان با روحانیون اقدام به تاءسیس کانون اسلامی دانش آموزان و فرهنگیان در قم نمود. این کانون اولین مجتمع اسلامی زنده بود که در آن گروههای مختلف جمع می شدند و جلوه ای بود از هماهنگی همه قشرهای جامعه بر محور اسلام عزیز و بینش ‍ پرجوشش اسلامی .
دبیرستان دین و دانش پایگاه مهمی برای تلفیق دین و سیاست و نیز مرکزی برای انس دین و دانش بود تا از این رهگذر نسل جوان با معارف دینی آشنا شده و طلاب حوزه با مسائل روز ارتباط یابند و وحدت میان روحانیت و اقشار فرهنگی تحقق یابد.
به لحاظ مقبولیت و محبوبیتی که شهید مفتح بین طلاب و دانش آموزان کسب کرده بود ساواک جهنمی با آن تشکیلات عریض و طویل به وحشت افتاد و برای خنثی کردن فعالیتهای وی به کیدی ضعیف دست زد و شهید مفتح را به سال 1347 از آموزش و پرورش اخراج و به نواحی بد آب و هوای جنوبی تبعید نمود. در سال 1348 که زمان تبعید آن شهید بزرگوار به سر رسید و باید به قم باز می گشت از ورود نامبرده به این شهر مقدس جلوگیری کردند و او را ناگزیر به اقامت در تهران نمودند.
شهید مفتح عقیده داشت برای تحول در اندیشه های مردم لازم است که آنان را از دره نادانی به قله آگاهی رسانید. به عقیده وی بهر مسلمان علاقه مند و وظیفه شناس باید در دو جبهه مبارزه کند در یک جبهه با دشمنان اسلام و در جبهه ای دیگر با جهل و خرافه پرستی ، وی با اینکه یکی از برجسته ترین اساتید حوزه و دانشگاه بود و در این دو پایگاه حساس ‍ و نیز در دبیرستان های قم به تدریس مشغول بود به منظور آگاهی دادن به توده مردم و بیدار کردن و به حرکت درآوردن آنان تلاشهای وسیع داشت و به هیچ عنوان برنامه های تبلیغی خود را رها نمی کرد خصوصا در ایام ماه مبارک رمضان ، محرم و صفر در نقاط مختلف کشور این فعالیت او مضاعف می گشت در ایام تبعید که در زاهدان اقامت داشت از وعظ و ارشاد مردم غافل نبود.
دکتر مفتح مسافرتهای تبلیغی خود را به منبرهای افشاگرانه و روشنفکرانه تبدیل ساخته بود و سخنانش بدلیل آنکه تاءثیر عمیق و وسیعی در اذهان و افکار مردم داشت و برای دستگاه سفاک پهلوی خطر آفرین بود، بارها از سوی ساواک بازداشت گردید و سخنرانی هایش تعطیل می شد. وی در شهرهای مختلفی از جمله آبادان ، اهواز، خرمشهر، دزفول ، اصفهان یزد، شیراز، کرمان ، بندرعباس ، زاهدان ، همدان ، کرمانشاه ، ساری ، بابل ، املش ، آمل ، چالوس ، مشهد، و... تلاشهای تبلیغی وسیعی داشت .
از تلاشهای دیگر این شهید والا مقام می توان تاءسیس جلسات علمی اسلام شناسی را نام برد. این مجمع فعالیت وسیعی را به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام شروع کرد و طی آن فضلا و نویسندگان حوزه علمیه آثاری را که در زمینه های گوناگون اسلام شناسی نوشته بودند مطرح کرده و پس از نقد و اصلاحهای مورد لزوم با مقدمه ای که دکتر مفتح بر آنها می نوشت به چاپ رسانده و در اختیار عموم مشتاقان اندیشه های ناب اسلامی قرار می دادند. از آنجا که ساواک به نقش مؤ ثر این مجمع در شناساندن اسلام و معرفی حقایق تشیع پی برده بود به تعطیل کردن آن اقدام کرد و تنها این مجمع توانست به تاءلیف و یا ترجمه سیزده جلد کتاب اقدام کند.
دکتر مفتح با همکاری شهید بهشتی فعالیت تحقیقی دیگری را در قم آغاز کرد و با ترتیب دادن جلسات سخنرانی در مسجد رضوی قم از اساتیدی چون شهید مطهری خواست تا در این برنامه شرکت کرده و به حاضران رهنمود بدهند که شهید مظلوم دکتر بهشتی ضمن مصاحبه ای به این تلاش ‍ تحقیقی اشاره کرده است در این جلسات تحقیقی آیة الله محمدرضا مهدوی کنی و آیة الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی شرکت داشتند و با استفاده از منابع اصیل اسلامی به تحقیقات ارزنده و عمیقی دست زده بودند که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بدان سبب که هر یک از این افراد در مشاغل عالی مشغول کار بودند، فرصت استمرار این کار پیش نیامد.

آثار و تالیفات

با وجود آنکه دکتر مفتح در سنگرهای متفاوت مشغول مبارزه با رژیم شاه بود و در سطح حوزه و دانشگاه و دبیرستان تدریس می نمود، از انجام کارهای پژوهشی و تاءلیفات غافل نبود و نگاشته های ارزشمندی بصورت تاءلیف و ترجمه از ایشان به یادگار مانده است که عبارتند از:
1-ترجمه تفسیر مجمع البیان : جلد اول و دوم این تفسیر به قلم استاد مفتح با همکاری حضرت آیة الله حسین نوری ترجمه شده است ولی جلد سوم را که دکتر مفتح به تنهایی به فارسی برگردانده است ، سایر مجلدات این تفسیر را دیگر دانشمندان حوزه ، ترجمه نموده اند.
2-حاشیه بر اسفار ملاصدرا: این حاشیه را دکتر مفتح در زمان تحصیل و تدریس خود بر کتاب اسفار ملاصدرا نوشت و چنین کاری مبین عمق دید و ژرفای اندیشه آن استاد در عرصه حکمت و فلسفه می باشد.
3-روش اندیشه : این کتاب را دکتر مفتح به سال 1336 ش . در علم منطق نوشته است که به عنوان یکی از منابع درسی در حوزه و دانشگاه از آن استفاده می شود. علامه طباطبائی (ره ) بر این کتاب مقدمه نوشته است و دقت نظر، اصابت فکر، وفای بیان و سهولت لفظ مولف را ستوده است .
4-حکمت الهی و نهج البلاغه : اثر یاد شده پایان نامه تحصیلی دوره دکترای شهید مفتح است و ضمن آنکه از ژرف نگری و وسعت مبانی برخوردار است ، مطالب آن برای عموم مردم قابل استفاده می باشد. این کتاب دارای پیش گفتاری نسبتا مفصل ، مقدمه و سه بخش است .
5-آیات اصول اعتقادی قرآن : این کتاب شامل چند بخش است که بخش ‍ اول پژوهش های استاد مفتح را در خصوص مباحث اعتقادی شیعه با تکیه بر آیات قرآن در بر می گیرد.
6-نقش دانشمندان اسلام در پیشرفت علوم : این نوشتار 60 صفحه ای مجموعه مقالات دکتر مفتح است که در سال چهارم مجله مکتب اسلام به تدریج انتشار یافته است . که هشت مقاله را در بر می گیرد.
7-ویژگیهای زعامت و رهبری : در این اثر مقالات و سخنرانی های این شهید بزرگوار در خصوص زعامت و رهبری و مباحث حکومت اسلامی گردآوری شده است .
8-مقالات : در مجلاتی چون مکتب اسلام ، خصوصا مکتب تشیع و نیز مجله معارف جعفری شهید مفتح مقالاتی را در خصوص معارف اسلامی و معرفی مذهب حقه تشیع نوشته است که یکی از این مقالات ارزشمند مطلبی است تحت عنوان مکتب اخلاقی امام صادق علیه السلام که در پنجمین نشریه سالانه مکتب تشیع در خرداد 1342 ش . درج گردید.
9-مقدمه نویسی بر آثار دیگران : از دیگر کوششهای فکری دکتر مفتح نوشتن مقدمه بر آثار نویسندگان جوان حوزه است که از مجمع علمی اسلام شناسی - که خود مسئولیت آن را به عهده داشت - شروع شد و تا چند سال بعد استمرار یافت . مجموعه این نوشته های ارزشمند اگر؛ جایی تدوین گردد خود کتابی مستقل و در عین حال سودمند را تشکیل خواهد داد. گزیده ای از این مقدمه نویسی ها در کتابی تحت عنوان افکار استاد شهید دکتر مفتح آمده است .

آذرخشی در کویر ستم

شهید مفتح علاوه بر آنکه اندیشه های علمی خود را در محضر مبارک حضرت امام خمینی قدس سره ) صفا داد در پرتو افکار تابناک امام راحل ، ستیز با ستم و نفی هر گونه سلطه را از مهم ترین برنامه های خود قرار داد و سخنرانی ها، مقاله ها و در جلسات درسی افراد را نسبت به فجایع جهان اسلام که ارمغان استعمار است آگاه می نمود و فساد تباهی استبداد را افشاء می کرد از این جهت وی را از سخنرانی کردن و هر گونه تبلیغ مذهبی منع کردند چنانچه آن شهید در سخنرانی ماه مبارک رمضان در سال 1357 به این وضع اشاره کرده است .
با این حال این دانشمند مبارز آرام نمی گیرد و وقتی که از سوی رژیم به سنتهای اسلامی توهین می شود فریاد می زند و می گوید اگر به افکار اسلامی ما جسارت کرد. ما آرام نمی توانیم بگیریم ، اگر به احساسات مذهبی ما احترام قائل نشدید ملت ایران آرام نخواهد شد. و وقتی با خبر شد که رژیم منحوس پهلوی تاریخ رسمی کشور را تغییر داده است چون آتشفشانی خروشید و گفت :
چطور ایرانی باید تاریخ پرافتخار هجرت رسول الله صلی الله علیه و آله را، یعنی تاریخ اسلام ، افتخار انسانها، افتخار ایران ، نجات دهنده ایران را کنار بگذارد. یا رسول الله صلی الله علیه و آله ما از روی تو شرمنده ایم . لذا مرجع بزرگوار پرچمدار جهان تشیع حضرت آیة الله العظمی امام خمینی به ملت ایران هشدار می دهند که به کار بردن این تاریخ حرام است .
شهید مفتح در سالهای حدود 1340 ش . که همزمان با آغاز قیام امت اسلامی است اغلب به شهرهای استان خوزستان می رفت و به دستور امام خمینی(قدس سره ) به فعالیتهای تبلیغی و افشاگری جنایات رژیم شاه می پرداخت و وقتی که ساواک وی را به نقاط بد آب و هوا تبعید نمود و از ورودش به قم جلوگیری به عمل آورد. دکتر مفتح به منظور گشودن سنگری برای ستیز با رژیم شاه به شوق همکاری با شهید مطهری در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.
آن شهید بنا به دعوت مؤ منان و اهالی مسجد الجواد در این مکان مقدس به ایراد سخنرانی و انعقاد جلسات تفسیر پرداخت و از این طریق به روشنگری و ارتباط بیشتر بین دانشجویان و اقشار روحانی همت گمارد و در سال 1352 ش . برای تجمع و تشکل نیروهای مسلمان امامت مسجد جاوید تهران را پذیرفت و در این مکان مبارک هسته مقاومتی تشکیل داد و طی برنامه های منظم و جهت داری از سخنران متعهد و مبارزی همچون شهید مطهری دعوت بعمل آورد تا در این مکان حاضرین را با حقایق اسلامی آشنا کند.
سرانجام در سوم آذر 1353 ش . پس از سخنرانی یار و همرزم شهید مفتح - آیة الله خامنه ای - و با هجوم ساواک مسجد جاوید تعطیل و دکتر مفتح و مقام معظم رهبری پس از دستگیری در زندان تحت شکنجه های سختی قرار گرفتند و دیگر ساواک به مفتح اجازه فعالیت در مسجد را نداد. هنوز دو سال از آزادی وی از زندان نگذشته بود که ایشان در سال 1355 امامت مسجد قبا را پذیرفت که چون مسجد قبای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله محراب و میعادگاه تشنگان حق و فضیلت گردید.
در سال 1356 ش . شهید مفتح اعلام کرد نماز عید فطر را در زمینهای قیطریه خواهند خواند که این حرکت با وجود برق سلاحها و ماشینهای مسلح ارتش شاهنشاهی با استقبال جمعیت نمازگزار مواجه شد و شهید مفتح در خطبه های نماز به افشاگری علیه طاغوت و استکبار و صهیونیست ها پرداخت و نام مبارک حضرت امام را در حضور هزاران نفر جمعیت مسلمان بر زبان جاری ساخت و بر اطاعت از فرامنیش تاءکید کرد. از این تاریخ تا رمضان سال 1357 ش . فعالیت های مسجد قبل در قالب سخنرانی های پرشور در کلاسهای پرمحتوا ادامه داشت . در صبح روز عید فطر دوشنبه 13/6/57) در حالی که جمعیت انبوه با مفتح همصدا بودند و فریاد فرح زای الله اکبر سر می دادند به سوی قیطریه حرکت کردند. پس از مراسم نماز عید فطر مردم مسلمان با برنامه ریزی شهید مفتح از زمینهای قیطریه شروع به راهپیمایی کردند که شکوه آن شگفتی ناظران را برانگیخت . در این تظاهرات سرنوشت ساز که از ساعت شش بامداد آغاز و تا نیمه شب ادامه داشت صفهای چند کیلومتری جمعیت طول و عرض چندین خیابان را احاطه کرده بودند.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و ورود رهبر انقلاب به کشور ایران با سازماندهی و تدبیر خردمندانه شهید مفتح کمیته استقبال از امام برای این نمایش باشکوه مهیا گردید. آمارها جمعیت استقبال کننده را بین 5 تا 6 میلیون نفر گفته اند که بخش مهمی از نظم دادن به چنین حرکت با شکوهی به عهده شهید دکتر مفتح بود و ایشان در سخنان پرشوری که در سیزدهم بهمن 1357 ش . ایراد نموده است به این حرکت با شوکت و عظمت اشاراتی جالب دارد.

در سنگر دانشگاه

حکمت الهی چنین مقدر کرده بود که شهید مطهری و دکتر مفتح که از شخصیتهای برجسته حوزه علمیه بودند به دانشگاه رفته و در دلها، انگیزه ها و هدفهای دو قشر دانشگاهی و روحانی وحدت ایجاد کنند و یکی از بلندترین آرزوهای امام یعنی پیوند این دو قشر را عملی سازند. شهید مفتح اقدام عملی در راه رسیدن به چنین وحدتی را تغییر نظام آموزشی دانشگاه می دانست و عقیده داشت دانشگاهی که هدف آن پرورش انسانهای دانشمند، دیندار، متعهد و نیکوکار است باید علم و تحصص خود را در راه اعتلای کشور و تاءمین سعادت مردم به کار گیرد و در طریق استقلال ، عزت و عظمت کشور از خود اهتمامی تواءم با صداقت و جدیت به خرج دهند.
در برنامه چنین دانشگاهی باید عرصه بحث و تحقیق ، علم و عمل تواءم با اخلاص مهیا گردد. و به عقیده وی انس حوزه و دانشگاه با یکدیگر در رسیدن به چنین حالتی تاءثیر به سزایی دارد. آن شهید ضمن پیگیری به وجود آوردن چنین تحولی در دانشگاه از نظر خط فکری در زمینه مسائل عقیدتی با خطوط التقاطی سخت مخالفت داشت و در برابر احزاب و گروهکهایی که تفکر انحرافی داشتند لحظه ای آرام نمی گرفت و در مواردی با آنان درگیر می شد و به سبب همین موضع گیری صریح بود که به ترور وی اقدام کردند.

شهادت

در صبح روز 27 آذر 1358 ش . در جلو دانشگاه الهیات تهران مارقین انقلاب یعنی گروه منحرف فرقان آن متفکر وارسته را هدف چندین گلوله قرار دادند. آری جهاد آن شهید در عرصه اندیشه آن جاهلان از خدابی خبر را از میدان بدر کرده بود و راهی جز این ندیدند که قلمهای شکسته و فرسوده خود را بر زمین نهاده و گلوله برگیرند و مقر آن اندیشمند افشاگر را نشانه گیرند. آنان بزرگ مردی را ترور کردند که اسلحه ای جز قلم و سخن نداشت و کسی را به شهادت رساندند که کشتنش جز موج خشم آگین و نفرت و انزجار امت مسلمان نتیجه ای نداشت و اگر بدن پاکش در خاک و خون طپید، فکرش بیشتر تجلی نمود و از برکت خونش تحرکی تازه در اندیشه و باورهای امت اسلام به وجود آمد.

فائزه اکبری بازدید : 313 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه: احمد کاظمی (1337 - 1384)


سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی‌در سال ۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشود.

وی همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل شد. با پیدایش جرقه‌های انقلاب اسلامی‌دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال ۵۹ به کردستان رفت تا با رزمی‌بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید.

او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه‌های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه‌های جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمت‌هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.


  فرمانده بی‌شکست / ... و این است فتح‌الفتوح / برای احمد کاظمی / خداحافظ فرمانده! /

رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت‌ها و شجاعت‌های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد.

در طی سالها با استفاده از مجال‌هایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد.

کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند.

وی در اواسط سال ۸۴ از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت.

زندگینامه: احمد کاظمی

این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.

سردار شهید سرلشکر پاسدار احمد کاظمی در سن ‪ ۱۸‬سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین و جبهه‌های جنوب لبنان حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.

زندگینامه: احمد کاظمیوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران پیوسته و از فرماندهان شجاع، پر انرژی، مدیر و خلاق بود و به همین دلیل حکم مسوولیت‌های زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد.

شهید کاظمی‌، با شروع جنگ تحمیلی، با یک گروه‪ ۵۰‬ نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد.

وی، از همان اول فرماندهی یکی از جبهه‌های آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از محورهای عملیات مسوولیت مهمی‌برعهده داشت.

وی در پایان جنگ تحمیلی همان گروه‪ ۵۰‬ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و لشکر را با سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات، تحویل نظام داد.

وی در راه‌اندازی و شکل‌گیری نیروی زمینی سپاه به عنوان معاون عملیاتی نیروی زمینی سپاه خدمات شایانی داشت.

سردار کاظمی‌همچنین در سال ۱۳۷۲‬ با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.

مقام معظم رهبری در همان دوران مسوولیت سردار کاظمی‌ در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و از برقراری امنیت منطقه توسط سردار کاظمی‌تقدیر به عمل آوردند.

در سال ‪ ۱۳۷۹‬حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیروی هوایی را از نظر سازمان، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی‌ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند.

وی پس از‪ ۵‬ سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال۱۳۸۴‬ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانه‌روزی، بیش از‪ ۱۰۰‬ سفر به تمامی‌یگان‌های نیروی زمینی داشت و وضعیت یگان‌های نیروی زمینی را از نزدیک بررسی می‌کرد.

زندگینامه: احمد کاظمی

سردار شهید کاظمی‌محور عمده فعالیت‌های نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگان‌های صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه، خدمات ارزنده‌ای را ارایه داد.

وی، شب شهادت در جلسه‌ای، ضمن آنکه که حسرت می‌خورد که چرا شهید نشده و یاران او رفته‌اند، سفارش کرد، " شهدا خیلی به گردن ما حق دارند، باید تلاش زیادی کنیم" باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش، سپاه، بسیج) بگویید، از خودتان نگویید از دیگران بگویید.

از نیروی هوایی ارتش، از هوانیروز ارتش، از شهدای ارتش و جهاد بگویید. وی صبح روز شهادت عازم منطقه شمال غرب شد. حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی‌در پیامی‌شهادت سردار رشید اسلام، سرلشگر احمد کاظمی‌و تعدادی از سرداران و افسران سپاه را در حادثه سقوط هواپیما تسلیت گفتند.

دسن

آخرین ملاقات شهید احمد کاظمی با رهبر معظم انقلاب:

زندگینامه: احمد کاظمی

  • دو هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى این‌که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این‌که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشم‌هاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند! فاصله‌‌ى بین مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‌کنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضى‌ها واقعاً روسفید خدا را ملاقات مى‌کنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند. ما باید سعى‌مان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظه‌ى دیگر، اصلاً نمى‌دانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛ احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم ان‌شاءاللَّه مایه‌ى روسفیدى ما باشد. ان‌شاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384

دسن

روایت جانبازی شهید احمد کاظمی:

احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه می‏کرد، با بی‏سیم حرف می‏زد. من رفتم زیر شانه‏های حمید را گرفتم و اصغر دیزجی هم پاهای حمید آقا گرفت. در این حین خمپاره ۸۱، افتاد درست کنار تویوتا. تویوتا روشن بود. چرخ و رادیاتور و و دیفر ماشین را زد لت و پار کرد. در همان لحظه‏ای که خمپاره افتاد و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت: آخ؟

برگشتم طرف احمد. خودم نیز سوزشی در پایم حس کردم. بی‏ توجه به این اتفاقات به بچه‏هایی که آنجا بودند، گفتم: بیایین کمک کنین جنازه حمید را ببریم عقب.

منتهی اینها از شدت خستگی حال بلند شدن نداشتند به قدری خسته بودند که قدرت پر کردن خشاب‏هایشان هم نبود. گفتم: پس من جنازه‏رو می‏کشم تا کنار تویوتا، شما فقط کمک کنین بذاریم داخل ماشین.زندگینامه: احمد کاظمی

گفتند: باشه. در این گیر و دار اصغر دیزجی گفت: غلامحسین! هم ماشین‏ات زخمی شد هم خودت!

نگاه کردم از جایی که در پایم سوزش احساس می‏کردم ترکش خورده بود. از رادیاتور ماشین آب قرمز می‏ریخت.[رنگ آب رادیاتور تویوتا به رنگ قرمز است.]

«آخ» احمد آقا هنوز توی گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت: ببین اون بند انگشتم کجا اوفتاده، شاید پیدا کردی.

یک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پیدا کردم و گذاشتیم سر جایش و با گاز و باند بستیم. احمد آقا باز هم نمی‏رفت عقب. با اصرار راضی کردیم تا برود عقب. آمدم سراغ تویوتا، ولی دیگر تویوتا به درد نمی‏‌خورد.

می‏‌خواست برود که پرسیدم: احمد آقا جنازه حمید را چیکار کنیم؟

گفت: بذار بمونه، بریم ماشین بفرستیم بیارن عقب.

گفتم: شما برین من می‏مونم اینجا.

از دستم گرفت و کشید که بیا برویم. پای من زخمی بود و می‏لنگیدم. پیاده راه افتادیم. بی‏سیم زد لشکر نجف، یک جیپ داشتند که رویش موشک تاو سوار بود. همین جیپ موشک تاو آمد، سوارش شدیم و برگشتیم قرارگاه. خودش از جیپ پیاده شد به راننده سفارش کرد این را ببر اورژانس و خودش رفت سنگر آقا مهدی، خواستم من هم پیاده شوم که به آقا مهدی گفت: زخمی شده، بذار بره اورژانس.

آقا مهدی هم گفت: برو بده زخمت را پانسمان کنن بعد برگرد.

من رفتم پانسمان شدم و برگشتم دوباره پیش آقا مهدی و احمد آقا.

بعد از این احمد آقا را راضی کردیم که برود عقب. در این فاصله وضعیت خط و موقعیت دشمن را برای آقا مهدی شرح داد و رفت و فرماندهی لشکرش را سپرد دست آقا مهدی. منتهی از جزیره نرفته بود پس از یکی دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدی. بند انگشت را توی اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند دیگر به دردت نمی‏خورد.

وصیت‌نامه شهید احمد کاظمی:

الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله

زندگینامه: احمد کاظمی

خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.

نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم.

ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمة زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.

راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.

زندگینامه: احمد کاظمی

گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی‌ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی می‌باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندة خوب نبود،... دیگر...

حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم.

الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همة بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.

منزل ظهر جمعه ۶/۴/۸۲

دسن


آخرین عهدنامه احمد کاظمی با رزمندگان سپاهزندگینامه: احمد کاظمی

سلام بر شهیدان راه خدا.

سلام بر دلیر مردان و شیران روز و زاهدان شب.

سلام بر شهدای خطه شجاعان، مردان ایثار، مجاهدان راه خدا و یادگارام دفاع مقدس.

سلام بر همرزمان یاوران امام(ره)، شهیدان حمید و مهدی باکری.

سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستاده اید، پشت در پشت هم، گوش به فرمان سید علی، تا جای پای حمید و مهدی، رو به کربلا، به قدس، با آرزوی دیدار مولایمان.

در آستانه زاد روز میلاد منجی عالم بشریت، با شما عهد می بندم که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزش‌های والایتان باشم.

 

فرمانده نیروی زمینی سپاه
سرتیپ پاسدار
احمد کاظمی

دسن

 

  • سردار شهید احمد کاظمی فاتح واقعی عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر در خاطرات سردار قاسم سلیمانی فرمانده وقت لشگر ثارالله

در عملیات «بیت‌المقدس» و آزادی خرمشهر لشکر شهید کاظمی در مرحله نخست عملیات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌ای ایفا کند به گونه‌ای که در روزهای پایانی درگیری «بیت‌المقدس» که نیروهای ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به مردم قول داده‌ایم.

گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم.

زندگینامه: احمد کاظمی

شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند.

و اینگونه بود که در همه عملیات‌ها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت؛ وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است.

مکالمه بی سیم سرداران شهید خرازی و احمد کاظمی با سردار رشید در لحظه آزادی خرمشهر

حسین حسین رشید : حسین جان ببین ،‌ ببین ، شما الان داخل خود شهرید؟

رشید رشید حسین : چی ؟ کی؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟

حسین جان : شما شمارو میگم خودتون ، کجائید الان داخل شهرید؟

رشید رشید حسین : ببین رشید جان ما داریم می ریم جلوشما با احمد کاظمی هماهنگ کنید مفهومه ؟ ما تو شهر نیستیم مفهومه؟

احمد احمد رشید:احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائیدالان؟

رشید رشید احمد : آقا جان ، ما داخل خود شهریم ، واینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!!

احمد احمد رشید: احمد جان قطع و وصل می شه ! دوباره بگو؟ چی گفتی؟

رشید رشید احمد : رشید با اون یکی دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟

باشه احمد همین الان... همی الان.

زندگینامه: احمد کاظمی

رشید رشید احمد : آقا ما تو شهریم بهش بگو ، به محسن بگو ما تو شهریم ، ما تو شهریم و پنج شش هزارنفرم اومدن پناهنده شدن ما تو شهریم ما داریم اونارو تخلیه می کنیم ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن !!!

رشید رشید احمد : رشید جان مفهوم شد؟

احمد احمد رشید: قابل فهم نبود ! شما کجائید احمد ؟!! ببین اگه یه پستی در مسیر راه صدای شمارو رله کنه من صداتونو متوجه می شم و به محسن پیامتونو می گم ، به محسن پیامتونو می گم ...

رشید رشید احمد: رشید جان می گم من تو شهرم و همه نیروها تو شهر اومدن اسیر و پناهنده شدن مفهوم شد؟

احمد جان ! بله بله من فهمیدم چی گفتید می گید من تو شهرم و کلیه نیروها پناهنده شدن !! ببین برادر احمد مراعاتم کنید چوبی ، چیزی نخوریدا .

رشید رشید: بابا نترس ، نترس الان بیش از شش هزار نفربه ما پناهنده شدن بیش ازشش هزار نفر مفهوم شد رشید جان ؟

احمد جان : چقد ؟ نفهمیدم دوباره بگو چند هزار نفر؟

رشید: بابا گفتم بیش از شش هزار نفر شش هزار نفر مفهوم شد؟ ودارن هی زیاد می شن. مفهوم شد؟

احمد احمد رشید : بیش از شش هزار نفر؟ بله ؟ خدا اجرت بده مفهوم شد بله فهمیدم .

رشید رشید احمد : رشید جان بله بله تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود ، تظاهرات بود،وکلیه اسرا یا حسین می گفتند والله اکبر و تسلیم می شدن. خوب مفهوم شد؟

احمد جان : این یه قسمت حرفت نا مفهوم بود دوباره تکرار کن ؟

رشید رشید احمد: می گم تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود وکلیه اسرای عراقی الله اکبر و یا حسین می گفتنو تسلیم می شدن.

احمد احمد رشید: بله بله ، مام اینجا فهمیدیم تشکر آقا الله اکبر،الله اکبر، الله اکبر همه چیو فهمیدیم.

رشید رشید احمد : رشید جان خداوند خرمشهر و آزادش کرد. آزادش کرد....

احمد پیام توکاملا دریافت شد به امید پیروزی واقعی بر استکبار جهانی.

فائزه اکبری بازدید : 62 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه: حسن آبشناسان (1319 - 1365)


امیر سرلشکر حسن آبشناسان نوزدهم اردیبهشت 1315 در محله نازی آباد تهران، چشم به جهان گشود.

 چون زادروزش نزدیک به روز شهادت امام حسن(ع) بود، قربانعلی، پدر آن شهید، نام «حسن» را بر او نهاد. در دوران نوجوانی با اسلام و آموزه‌های انسان‌ساز آن آشنا شد؛ با قرآن مجید و نهج البلاغه انس همیشگی داشت.

  • شهدای دفاع مقدس / چهره‌های دفاعی ایران / نهادهای دفاعی ایران / تجهیزات دفاعی ایران / دفاع مقدس

در یکم مهر ماه 1336 پس از گذراندن دوره دبیرستان، وارد دانشگاه افسرى امام علی(ع) شد. حسن در 1339 با درجه ستوان دومی دانش‌آموخته گردید. وی دوره مقدماتى افسری را در 1340 به پایان رساند. به دنبال آن، در شهرهای دورافتاده ایران به کار گرفته شد و با همه دشواری‌های آن زمان دست و پنجه نرم نمود.

نخستین دوره تکاوری را که در ایران راه‌اندازی شد، با پیروزی پشت سرگذاشت. همچنین، در 1356 دوره عالى ستاد فرماندهى را با سرافرازی گذراند. در 1350 از استان خوزستان به استان فارس فرستاده شد و نزدیک ده سال را در شیراز با پشتکار و کوشندگی سپری کرد. در این مدت، دوره تکمیلی چتربازی و تکاوری کوهستان را در ایران و اسکاتلند گذراند.

حسن زبان انگلیسی را به خوبی فراگرفته بود. در درجه‌های پایین‌تر همواره در سمت افسر ورزش یگان انجام وظیفه می‌کرد.

شهید آبشناسان در ورزش‌های دوومیدانی، والیبال، بسکتبال، پینگ پنگ، شنا، سوارکاری و جودو نیز زبردست بود.

حسن آبشناسان

تلاش و کوشش انقلابی:

حسن آبشناسان توانست در پناه ارزش‌های اسلامی و پرهیزگاری خود را از پلیدی‌ها و پلشتی‌های جامعه زمان حکومت محمدرضا شاه به دور نگهدارد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 و برچیده شدن نظام 2500 ساله شاهنشاهی در ایران و بیرون راندن پنجاه هزار مستشار خارجی نظامی آمریکایی، ارتش نیز فرصت پاکسازی و بازسازی درونی یافت.

بسیاری از سران سرسپرده ارتش طاغوتی شاه مهره‌های بی‌چون و چرا بیگانه بودند و چون با همکاری رابرت هویزر، سرلشکر چهار ستاره نیروی هوایی آمریکا که در 14 دیماه 1357 به طور پنهانی به ایران آمده بود، قصد کودتای نظامی داشتند، به جوخه‌های اعدام سپرده شدند و بدنه ارتش نیز به پاسداری از انقلاب و میهن اسلامی پرداخت.

شهید آبشناسان کوشش‌های انقلابی خود را دنبال نمود. او در سایه پشتکار خویش، به درجه سرهنگی ارتقا یافت. تا پیش از جنگ تحمیلی بعثیان عراق علیه ایران، در کردستان با آشوبگران و ضدانقلاب وابسته به استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار و صهیونیسم بین‌الملل در ستیز بود. در روزهای نخست جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مسوولیت یکی از تیپ‌های لشکر ‌٢١ حمزه در شمال غرب ایران را به دوش داشت.

حسن آبشناسان

با پایه‌ریزی ستاد جنگ‌های نامنظم در هفتم مهر 1359 به آن پیوست و با شماری از بسیجیان داوطلب، نبرد چریکی خود را در کوهپایه‌های دشت عباس آغاز کردند و در مدت کوتاهی، آسیب سنگینی به نیروهای عراقی وارد نمودند.

در عملیات گشتی و شناسایی، این فرمانده بی‌باک، نخستین اسیران عراقی را به اسارت درآورد. در پی آن، شهید آبشناسان، فرمانده یگان جنگ‌های چریکی در قرارگاه سیدالشهدای مشترک سپاه و ارتش، نیروهای جدیدی را به آموزش گرفت.(پوربزرگ‌وافی، ص 24) حسن، جوانان موتورسیکلت سوار را از کوچه و خیابان‌های نازی آباد تهران گردآوری می‌کرد، به آنها آموزش‌های ویژه‌ای می‌داد و همه را با نام «گروه ویژه اسب آهنی» به جبهه های حق علیه باطل می‌فرستاد.

زمانی که عراق بسیاری از شهرها را موشک باران می‌کرد، حسن نامه‌ای به صدام حسین، فرمانده نظامی حزب بعث عراق، با این مضمون نوشت: «اگر جناب صدام حسین، امیر جنگی است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌پرداز جنگی است، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگاورم دیدار کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد، نه اینکه با بمب افکن‌های اهدایی شوروی محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» در پاسخ به نامه آبشناسان، صدام حسین، سرلشکر قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید قدرت بعث را به ایرانی‌ها نشان بدهد. سال‌ها پیش از آن در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در ورزش کوهنوردی ارتش‌های برگزیده جهان ناکام گذاشته بود.

حسن آبشناسان

یادآور می‌گردد در آنجا بود که گروه حسن اول شد و عراقی‌ها هفتم شدند. دست سرنوشت در میدان جنگ حقیقى، دیگر بار حسن را در برابر سرلشکر عبدالحمید قرار داد و به دنبال نبردی طولانی، لشکر عراقی شکست خورد و فرمانده پرآوازه صدام هم اسیر شد.

او به سازماندهی نیروهای ارتش و سپاه توجه داشت و در کنار دلاورمرد دیگری از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یعنی شهید محمد بروجردی، با تلاش شبانه‌روزی و قرار دادن یگان‌های نظامی در مسیر رفت و آمد ضدانقلاب، از هرگونه جابجایی آنان جلوگیری می‌کردند. از این رو، عملیات پاکسازی شهر بوکان در استان آذربایجان غربی از وجود ضد انقلاب و گروهک کومله با کامیابی انجام گرفت.

سپس، محور سردشت- پیرانشهر که از جنگل‌های انبوه آلواتان، کوه‌های سربه‌فلک کشیده و تنگه‌های پرپیچ وخم پوشش می‌یافت، با تلاش وی، شهید بروجردی، شهید ناصر کاظمی و گروهی دیگر از رزمندگان ارتش و سپاه پاکسازی و بازگشایی گردید. شهید آبشناسان در ‌١٣۶٢ به فرماندهی نیروهای ارتش در قرارگاه حمزه سیدالشهدا در شمال غرب ایران گماشته شد و توانست با یکپارچگی نیروهای ارتش و سپاه، پیروزی‌های ارزشمندی برای انقلاب اسلامی به دست آورد.

حسن آبشناسان

در 1363 بر پایه دستور رسمی قرارگاه رمضان، فراهم نمودن آموزش جنگ‌های چریکی سپاه پاسداران به شهید آبشناسان واگذار شد. با پذیرفتن این مسوولیت، شیوه‌های جنگ چریکی را به نیروهای سپاهی، بسیجی و همرزمان دیگرش آموزش می‌داد و شاگردان بسیاری در این زمینه پرورش داد که همه آنها در میدان پیکار، سرافرازی‌هایی بسیاری را به ارمغان آوردند.

شهادت:

حسن آبشناسان در هشتم مهرماه 1364، در حالی که فرماندهی لشکر 23 نوهد(نیروی ویژه هوابرد) و قرارگاه شمال غرب ارتش یعنی بخشی از قرارگاه حمزه سیدالشهدا را به دوش داشت، به هنگام نبرد قادر که با برنامه‌ریزی خودش همراه بود، در منطقه سرسول کلاشین شمال عراق با ترکش توپ شربت شیرین شهادت را نوشید.

حسن آبشناسان

شهادتش، آسمان جبهه را، گلگون و روحیه همسنگرانش را به نشانه پایداری در راه مکتب اسلام، انقلاب و امام(ره)، عاشورایی‌تر ساخت. جنازه شهید در گلزار شهیدان بهشت زهرای تهران در آغوش خاک آرام گرفت.

وصیت‌نامه:

شهید آبشناسان، چون همرزمانش به درستی «حق» را یافته بود و برای رسیدن به این مقصود نیز جان در طبق اخلاص نهاد. آرزویش خاک کربلا بود که در وصیت‌نامه‌اش آمده‌است: «آرزو داشتم، حج را در زمان حیات انجام دهم؛ چنانچه شهید شوم، انجام شده است. محل دفن من، کربلا باشد؛ اگر راه کربلا را خود باز کردم، آسان است، ولی اگر زودتر شهید شدم، پیکرم به صورت امانی در خاک بماند تا پس از بازشدن راه و انقلاب عراق، این کار انجام شود.» سفارش دیگر وی نیز به فرزندانش بوده است تا «در راه پیشرفت اسلام، کشور، کسب دانش و خدمت به اسلام کوشا باشند.»حسن آبشناسان

ویژگی‌های اخلاقی:

شهید آبشناسان انسان با اراده‌ای بود و روحی بسیار بزرگ داشت. افسری آراسته، ورزیده، باسواد و پرکار بود. از همان آغاز جوانی به ورزش و پهلوانی مهر می‌فروخت و از ورزیدگی و آمادگی بالای جسمی و معنوی برخوردار بود. هیچ چیز را جز برای خشنودی خداوند بزرگ، انجام نمی‌داد.

یکی از همرزمانش می‌گوید: «سرهنگ، آدم غریبی بود؛ آرام، کم گو و همواره در حال اندیشه یا مطالعه؛ بسیار خوب فکر می‌کرد و بسیار خوب عمل می‌کرد؛ استوار، نترس و همزمان، از خلق و خوی مهربان برخوردار بود؛ افراد پرکار او را الگوی خود پذیرفته بودند؛ او هیچ‌گاه بیکار نمی‌ماند.»

هیچ گاه از میدان نبرد دور نبود و درست همانند یک نیروی پیاده تک تیرانداز در میدان آماده می‌شد. همیشه در کنار سربازان بود و از نزدیک یگان خود را فرماندهی می‌کرد. او باور داشت که بی عدالتی یگان را از هم می‌پاشد. هرگز تبعیض را دوست نداشت.

دست‌نوشته‌ای از شهید به جای مانده که نشان از پاکی و وارستگی این شهید دارد: «خواب دیدم که در روی زمین راه نمی‌روم، تقریباً پرواز می‌کنم، اما پروازم اوج ندارد؛ نزدیک به دو سه متری زمین بود. مانعی در جلو پرشم به وجود آمد که با گفتن «یا علی» اوج گرفتم و از مانع گذشتم و به پرواز ادامه دادم.»

همسر شهید:

ایشان از سال 1359 و در روزهاى جنگ در جبهه بودند. در دزفول و دشت عباس و عین خوش بیشتر در عملیات نامنظم شرکت مى کردند.

بعد از مدتى به جبهه هاى غرب رفتند. فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا بودند و در عملیات والفجر 2 که طراحى عملیات از خود ایشان بود شرکت داشتند و آخرین سمت ایشان فرمانده لشکر نیروى مخصوص بود که عملیات را انجام دادند و در اواخر این عملیات بود که خداوند او را بسوى خودش برد.

با اینکه کاملا اطمینان داشتم که روزى مى رسد که ایشان به این مقام بزرگ مى رسند ولى در آن روز انتظار این خبر را نداشتم، چون شب قبل خواب دیده بودم که ایشان آمده اند و خواب هاى خوبى از ایشان دیده بودم.

ایشان براى مرخصى آمده بودند که دوباره ایشان را در جبهه مى خواهند و یک روز بعد از شهادتش من در مدرسه بودم که به من خبر را دادند و متوجه شدم که همسرم شهید شده است.

در مورد خصوصیات اخلاقى این شهید بزرگوار فقط چند کلمه صحبت مى کنم، روى یکى از دفترچه هاى یادداشت خودش که براى ما آوردند خواندم که نوشته بود « در میدان نبرد علاوه بر دانش و معلومات، جسارت ها و لیاقت ها و ابتکارات در فرماندهى لازم است » و واقعا این صفات فرماندهى را ایشان داشتند و کاملا به آن عمل مى کردند و در قسمت دیگر نوشته بودند که « مرگ با افتخار بر زندگى ننگین ترجیح دارد، هرگز در این دنیا هراس نداشته باشید » و تمامى این نوشته ها را از سخنان حضرت على (ع) و ائمه اطهار مى نوشتند.حسن آبشناسان

حتى طرح ها و نقشه هاى جنگى همه از روى آیه هاى قرآن بود که این را من مطمئن هستم. و اما بعد از شهادتشان از خداوند مى خواهم که راهش را به همان طریقى که بود ادامه دهیم، یعنى عمل نه فقط حرف زدن، و فقط طى نمودن این راه است که به ما التیام مى بخشد.

نبودنش همه را ناراحت مى کند حتى ملت ایران را چون واقعا مثمر ثمر بود. شهادتش چون مى دانیم چه معناى دارد و در کجا هست و انشالله باید شفاعت ما را هم بکند.

مادر شهید:

پسر من خیلى خوب و مهربان و با خدا بود و یادم هست از بچه گى علاقه شدیدى به اسلام و اجراى دستورات الهى داشت و نماز مى خواند و روزه مى گرفت و به دیگران کمک مى کرد و همیشه قرآن مى خواند و از بچه گى همیشه پرچمدار اسلام بود و هر کجا که روضه خوانى بود، سینه زنى بود اول او بود و همیشه به او مى گفتم مادر جان پرچمدارى خطرناک است.

ولى او مى گفت: مادر خدا نگهدار من است. در عملیات مختلفى شرکت کرد و واقعا هم خدا نگهدار او بود تا این که اواخر که به آرزوى خودش رسید و پیامم به مادران شهید این است که اگر فرزندانشان شهید شده اند ناراحت نباشند، بخاطر خدا باید صبر کنیم، بچه هاى ما شهید هستند و ما بخاطر خدا آنها را داده ایم، نباید ناراحت باشیم و باید صبر کنیم.

فرزند شهید:

در مورد آن مسائلى که از اول ما خودمان را شناختیم و کم کم به اخلاق بارز و نیکوى ایشان پى بردیم صحبت کنم و در مورد مسائل مختلفى که همیشه به من مى گفتند و همچنین از جمله نوشته هایى که در یادداشتها بر ایمان از او باقى مانده است.

پدرم اولین دوره رنجر را در ایران دیده بودند و کلیه دوره هاى رزمى را با موفقیت به پایان رسانده بودند با این حال تمام کتابهائى را که در مورد جنگ بود مطالعه کرده بودند حتى جنگ هاى سایر کشورها را بخصوص تاریخ جنگ هاى صدر اسلام را همیشه مطالعه مى کردند و از فرامین و صحبت هاى پیامبر اکرم (ص) و حضرت على (ع) در جنگ ها درس مى گرفتند و رشته خود ایشان جنگ‌هاى نامنظم بود.

حسن آبشناسان

متخصص در عملیات کوهستان بودند و از شروع جنگ در جبهه جنوب و سپس به جبهه هاى غرب رفتند و در پاک سازى هاى زیادى با شهید بروجردى همراه بودند بطورى که با شهید بروجردى پیمان اخوت و برادرى بسته بودند و شهادت شهید بروجردى اثر زیادى روى پدرم گذاشته بود.

شهید سرلشگر حسن آبشناسان در یک نگاه:

کد شناسایی: 1000372

نام: حسن

نام خانوادگی: آبشناسان

درجه زمان شهادت: سرهنگحسن آبشناسان

درجه حقوقی فعلی: سرلشگر

رسته: پیاده

تاریخ ورود به دانشکده افسری: 1336/7/1

تاریخ فارغ التحصیلی از دانشکده افسری: 1339/7/1

نام پدر: قربانعلی

محل تولد: تهران.محله امامزاده یحیی.نازی آباد

تاریخ تولد: 1315/2/19

مدرک ، رشته ومحل تحصیل:دیپلم ریاضی. لیسانس علوم نظامی از دانشگاه افسری . فوق لیسانس از دانشکده فرماندهی وستاد

وضعیت تاهل وتعدادفرزندان: متاهل، پسر 1 فرزند دختر1

یگان خدمتی: لشگر 23 نیروهای ویژه هوابرد

تاریخ شهادت: 1364/7/8

محل شهادت: منطقه سرسول کلاشین عراق

نوع عملیات: عملیات قادر

چگونگی شهادت: درگیری مستقیم با دشمن

نشانی مزار شهید: بهشت زهرای تهران

مسئولیت در زمان شهادت: فرمانده لشگر 23 نیروهای ویژه هوابرد

مسئولیتها و فعالیتها: استاد آموزش جنگ های چریکی و نامنظم . استاد آموزش نیروهای سپاه مستقر در کاخ سعد آباد . فرمانده قرارگاه شمال غرب . عضویت در ستاد جنگهای نامنظم لشگر 21 حمزه . فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء و تلفیق نیروهای سپاه و ارتش جهت عملیات . فرمانده لشگر 23 نیروهای ویژه هوابرد . تشکیل قرارگاه کمیل در عمق خاک عراق. طراحی عملیات قادر و اجرای آن

دوره هایی که طی نموده: تکاور در ایران. چتربازی و رنجر در اسکاتلند.مقدماتی و عالی در شیراز. دوره دافوس در دانشکده فرماندهی و ستاد

سابقه مجروحیت: یکبار از ناحیه پا و دو بار از ناحیه کمر

استان و شهر پوشش دهنده: تهران منطقه 5 شمیرانات

فرازی از وصیت نامه: از فرزندانم می خواهم با کسب دانش در خدمت اسلام کوشا باشند.

فائزه اکبری بازدید : 99 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه: سید علیرضا یاسینی (1330 - 1373)


سید علیرضا یاسینی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای اف-۳۳ برای تکمیل دوره تکمیلی به کشور آمریکا رفت.

پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری بوشهر مشغول خدمت شد.

یاسینی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از جمله خلبانانی بود که در عملیات ۱۴۰ فروندی در حمله به خاک عراق نقش مهمی ایفا کرد. وی به علت شایستگی‌های نشان‌داده در ۱۰ اسفند ۱۳۷۲ به سمت رئیس ستاد و معاون هماهنگ‌کننده نیروی هوایی ارتش ایران منصوب شد و تا هنگام شهادت این سمت را بر عهده داشت.

شهید یاسینی مهارت خاصی در هدایت هواپیمای اف 4 داشت. در یکی از ماموریت ها هواپیمای وی در هنگام بازگشت از عملیاتی برون مرزی مورد تعقیب یک فروند میگ 23 عراقی قرار می‌گیرد که در اروندرود مورد اصابت موشک قرار می‌گیرد.

به محض برخورد، سیستم اجکت خلبان خود به خود فعال می‌شود و خلبان اجکت می‌کند ولی شهید سرلشکر یاسینی که به عنوان افسر کابین عقب در این پرواز بود، با مهارت خاصی هواپیما را درحالی که تقریبا سیستم هیدرولیک خود را از دست داده بود، در پایگاه ششم به زمین می‌نشاند.

در یکی دیگر از عملیاتها، وی از پایگاه ششم شکاری برای زدن هدفی در عراق به پرواز درمی آید و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده خورموسی با ارتفاع پایین و با سرعت بالا درحال پرواز بود که ناگهان هواپیما با یک دسته پرندگان برخورد می‌کند. در این هنگام به دلیل شکستن کانپه کابین جلو، شهید یاسینی بیهوش می‌شود.

زندگینامه: سید علیرضا یاسینی

سرتیپ اقدام که به عنوان کمک در این پرواز بود، بعد از چند لحظه بیهوشی حالت عادی پیدا کرده و به تصور این که یاسینی اجکت کرده، سعی در بازگرداندن جنگنده می‌کند ولی به دلیل مشکلاتی که در سیستم ناوبری بوجود آمده بود، راه خود را گم می‌کنند.

بعد از دقایقی که با ناامیدی درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صدای دلنشینی را که اکثر خلبان‌های فانتوم با آن آشنا بودند، از طریق رادیوی هواپیما می‌شنوند و این صدای شهید سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود که بعد از تماس رادیویی از طریق ایشان، اعلام می‌شود که یاسینی اجکت نکرده و فقط چترش باز شده و روی صندلی می‌باشد.

آل آقا جلوتر حرکت می‌کند و اقدام با کمک شهید آل آقا، راه پایگاه را پیش می‌گیرد در این هنگام شهید یاسینی به هوش می‌آید و در حالی که تمام صورت او آغشته به خون بود، به دلیل دید بهتر تصمیم می‌گیرد تا هدایت هواپیما را به عهده بگیرد و در حالی که مجروح بود، هواپیما را به سلامت در پایگاه بوشهر به زمین می‌نشاند.

زندگینامه: سید علیرضا یاسینی

مسئولیت‌های شهید یاسینی:

این شهید بزرگوار در طول دوران حیات خود بجز این که همواره به عنوان افسر خلبان کابین جلو اف 4 خدمت می‌کرد، مسئولیت‌های فروانی هم داشت که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدان
  • فرمانده پایگاه های شکاری همدان و چابهار از سال های 1363 تا 1365
  • افسر هماهنگ کننده آموزش خلبانان ایرانی در پاکستان در سال 1364
  • فرمانده پایگاه ششم شکاری بوشهر در سال 1367
  • مدیریت جنگ الکترونیک و معاون عملیاتی نهاجا (اواخر سال 1369)
  • فرمانده منطقه هوایی شیراز در سال 1371
  • معاون هماهنگ کننده و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی از 10/10/1372 تا زمان شهادت

پروازهای متعدد جنگی او در نیمه دوم سال 1359 و نیمه اول سال 1360، دو سال ارشدیت برایش به ثبت رسانید و درجه نظامی اش از سروانی به سرگردی ارتقاء یافت.

همچنین شهید یاسینی 7 مورد تشویق در دستور، 5 مورد ارشدیت جمعی به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه های سرنوشت ساز جنگ تحمیلی دریافت نمودند.

شهادت و پرواز ابدی:

در تاریخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپیمای جت استار حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، (شهید منصور ستاری، شهید یاسینی و شهید مصطفی اردستانی) از تهران به سمت کیش پرواز کرد تا فرماندهان در جلسه شورای هماهنگی نیروی هوایی در کیش شرکت کنند.

بعداز ظهر قرار می شود که هواپیما قبل از عظیمت به تهران، در پایگاه هوایی اصفهان توقفی کوتاه نماید. بعد از بازدیدی کوتاه از این پایگاه، هواپیما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران می شود و پس از دقایقی هواپیما به پرواز درمی‌آید.

زندگینامه: سید علیرضا یاسینی

ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوی خلبان اعلام می شود که به علت بازشدن پنجره کابین خلبان، هواپیما مجبور به فرود اضطراری می باشد. لحظاتی بعد هواپیما در حال گردش برای نشستن بر روی باند در 64 کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان، سقوط می کند و چراغ زندگی سید علی رضا یاسینی برای همیشه خاموش می شود و او به درجه رفیع شهادت نائل می آید.

شهید یاسینی در زمان شهادت 43 سال داشت و از وی سه فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده ولی یاد و خاطره دلاوری ها و رشادت هایش، هیچگاه از ذهن مردم ایران و پرسنل نیروی هوایی ارتش، پاک نخواهد شد.

وی پس از امیر سرتیپ محققی بیشترین ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشت و همچنین پایگاه ششم شکاری بوشهر به نام این بزرگوار مزین شده است.

خانواده یاسینی یک شهید و یک جانباز را نیز تقدیم انقلاب، اسلامی و ایران اسلامی نموده است. شهید رضا یاسینی که در سن 17 سالگی در تنگه چزابه به شهادت رسید و عباس یاسینی که جانباز قطع عضو می باشند.

شهید یاسینی از نگاه مقام معظم رهبری:

  • مقام معظم رهبری: شهید یاسینی مردی مومن بود پرتلاش بود صادق بود صمیمی بود
  • مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار در وصف او فرمودند: فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همین‌ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می‌شود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار می‌شود.
  • مقام معظم رهبری در جمع خانواده این عزیز نیز فرمودند: من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می‌گفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره‌ای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.

زندگینامه: سید علیرضا یاسینی

بخشی از وصیت‌نامه شهید یاسینی:

من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟
اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم. بنابرین از من انتظار نداشته باشید که بیش از این در کنارتان باشم.
به یقین اجر شما نیز که به تربیت فرزندان و امور خانه همت می گمارید و زمینه را برای حضور بیشتر ما در صحنه فراهم می کنید نزد خدا محفوظ خواهد بود.

فائزه اکبری بازدید : 94 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه: حسن اقارب‌پرست (1325 - 1365)


حسن اقارب‌پرست فرزند محمد رحیم، اول اردیبهشت سال ۱۳۲۵ در اصفهان به دنیا آمد.

وی کودکی را در میان جو مذهبی و معتقد خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی او شدت یافت و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتاب‌های آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه اقداماتش قرار داد.

حسن اقارب‌پرست

وی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۳ به مدت یک سال در یکی از داروخانه‌های معروف اصفهان به نام داروخانه بوذرجمهری مشغول به کار شد.

در همان سال در آزمون دانشکده افسری شرکت کرد و پس از قبولی در تابستان سال ۱۳۴۴ به تهران آمد و وارد دانشکده افسری شد.

دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید کلاهدوز با موفقیت طی کرد، با پایان یافتن این دوره در سال ۱۳۴۷، راهی شیراز شد.

حسن اقارب‌پرست

او همیشه تلاش می‌کرد تا از پرسنل ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم، سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمی‌شد و از اسب سواران خوب ارتش محسوب می‌شد.

در سال 1350 با بهترین یار زندگی‌اش آشنا گشت و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود.

اقارب پرست در تاریخ 1350 برای گذراندن دوره چیفتن عازم انگلیس شد و 2 سال بعد به امریکا اعزام شد و دوره جنگ‌های شیمیایی را گذراند و در بازگشت «بخش جنگ شیمیایی - میکروبی (ش- م- ر)» را در مرکز زرهی شیراز پایه‌ گذاری کرد.

او مدتی بعد در سال ۱۳۵۳ بار دیگر به امریکا اعزام شد اما در بازگشت به عتبات عالیات رفت و در نجف به حضور حضرت امام خمینی (ره) مشرف شد و در ملاقاتی که با ایشان داشت ضمن اعلام بیعت، آمادگی خود را جهت انجام هر نوع فعالیت سیاسی و مبارزاتی را اعلام کرد.

اقارب پرست در بهمن سال ۵۷ به مدرسه رفاه - ستاد استقبال از امام (ره) - پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب در ستاد مشترک ارتش حضوری فعال داشت.

وی پس از انسجام اولیه ارتش به «اداره دوم ستاد مشترک» منتقل شد و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به «لشگر ۹۲ زرهی» در خرمشهر پیوست.

هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، اقارب پرست به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای ‌مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت.

او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد.

اقارب پرست علی رغم اینکه کاندیدای فرماندهی ستاد مشترک ارتش و تصدی پست وزارت دفاع بود، با انتخاب شخصی به نیروی زمینی پیوست و معاونت عملیات لشگر ۹۲ زرهی اهواز را بر عهده گرفت.

اوایل سال 1362 پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت. وی همیشه می گفت:«نور الهی در آنجا [جبهه] متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است.»

حسن اقارب‌پرست

صبح روز بیست و پنجم مهرماه سال 1363 تیمسار اقارب پرست هنگامیکه به همراه عده‌ای از فرماندهان، از جزایر مجنون بازدید می‌کرد، آخرین گام‌هایش را در طی طریق حق، برخاک‌های سرخ جنوب (جبهه) نهاد و «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره ای فرود آمد و به همراه سرهنگ عملیاتی و سروان صدیقی به فیض شهادت نایل آمد.

وصیتنامه تیمسار اقارب‌پرست:

«اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایت نبیک و ولایتی علی بن ابیطالب (ع)»

حسن اقارب‌پرستاین بنده حقیر متذکر می‌شوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می‌دهند.

اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه خانواده شما را بپذیرد که خون من عزیزتر از خون علی اکبر، ابوالفضل و امام حسین (ع) عزیز نبوده، هر چه دارم و داشتم از لقمه حلالی بوده که شما به دهانم گذاردید و اما همسر ارجمندم، ای یار سختیها و گرفتاریهایم.

سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بیت (ع ) و پیروی از نائب اوست که ان شاء الله خداوند به همه شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اسلام عزیز اعتلاء یابد و به زودی امر فرج مهدی (عج) عزیز را اصلاح نماید.

همسر عزیز، صبر و تقوا تنها توشه‌ای است که برایت می گذارم و انشاء الله بتوانی فرزندان عزیزمان را از یاران مهدی (عج) و نایب برحق او تربیت کنی که مایه مباهات ما در صحرای محشر و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند. آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه حیات به تو دادم، از من نبود بلکه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمایی می‌کنم.

تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران... از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما شود. خداوند خود حافظ این مکتب اسلام می‌باشد.

خدمت به مسلمین بالاخص رهبر عزیز فراموش نشود. به فرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفارش می‌کنم. نوکری آستان اهل بیت (ع) فراموش نشود.

دعا برای فرج امام مهدی عزیز (عج) از اهم مسائل است. خدا را در هر مسأله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. توفیق خدمتگزاری شما در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب، حضرت مهدی (عج) عزیز و نایب او امام خمینی را از خداوند متعال خواهانم.

آمین یا رب العالمین

حسن اقارب‌پرست

  • عکس فوق، مدتی قبل از شهادت حسن اقارب‌پرست ثبت شده است. در این عکس، سرتیپ شهید حسن اقارب‌پرست به همراه پسرانش در کنار «حوض خون» واقع در بهشت زهرای تهران دیده می‌شود. مدت کوتاهی پس از برداشته شدن این عکس، پیکر شهید حسن اقارب پرست در فاصله‌ای کمتر از صد متری همین حوض به خاک سپرده شد.

شهید اقارب‌پرست به روایت پدر:

بسم الله الرحمن الرحیم.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.

حسن اقارب‌پرست

خداوند متعال در سفری که ما موفق شدیم برویم به کربلا و یک ماه هم طول کشید، دعای ما را مستجاب کرد و دعای ما این بود که فرزند پسری به ما بدهد که مثل بچه ای که در منزل ما زندگی می‌کرد و از سادات علوی و بسیار پاک و پرهیزگار بود، باشد. این دعا مستجاب شد و خداوند پسری به ما داد که اسمش را گذاشتیم حسین.

حسن اقارب‌پرستدرسش هم خوب بود و در زندگی، پاکیزه زندگی می‌کرد. آبرومندانه، کم حرف و پرکار بود. موقعی که درسش تمام شد عده ای از رفقای ما و آنهایی که در ارتش بودند می‌گفتند: ()خوب است این بچه شما بیاید در ارتش. برای اینکه اخلاق و تدینش را دیده بودند. اگر این بیاید خلا را پرمی کند. مادرش قبول نمی‌کرد، ولی رضا شدیم برای اینکه برود و ارتشی بشود.

گاهی به ما سر می‌زد. موقع رفتن به ما می‌گفت:خدا را فراموش نکنید، ولایت را فراموش نکنید، از ائمه جدا نباشید و خدا را فراموش نکنید.

پنج، شش ماه قبل از شهادت هر وقت به اصفهان می‌آمد می‌گفت که من خجالت می‌کشم در تهران هستم و بچه‌های مردم دم گلوله‌اند. من افسرم و آن‌ها سرباز و دم تیر دارند از بین می‌روند! من خجالت می‌کشم!

ما هم می‌گفتیم خب هر طور صلاح است و خدا می‌خواهد. تا اینکه رفت. موقعی که به ما خبر دادند که دارند جنازه‌اش را می‌آورند من به فرودگاه رفتم، خجالت کشیدم که جنازه‌اش را به ما تحویل بدهند چون سیدالشهدا این لطف را کرد و خداوند متعال این فرزند را به ما داد. خدا می‌داند که چقدر جمعیت آمده بودند و ما شرمنده همه‌شان شدیم.

فقط ما همین را می‌دانیم که ما به یکی از آیات قرآن عمل کردیم. هیچ کار دیگری هم که پسند خدا باشد پیش خودمان سراغ نداریم در همه‌اش غل و غش داشتیم ولی این یکی را می‌دانیم خدا به ما امانتی داد و ما امانت را درست تحویلش دادیم.

به جز این یک آیه، در خانه خدا و ائمه اطهار دیگر امیدی نداریم. امیدوارم که خدا از او راضی باشد و قبول کند این قربانی را.

شهید اقارب‌پرست به روایت برادر:

خالصانه در راه اسلام بود.

بسم الله الرحمن الرحیم.
السلام علیک یا اهل بیت النبوه و رحمه الله و برکاته!حسن اقارب‌پرست

دوران طفولیت را با آن زندگی ساده خانواده، به دوران دبیرستان پایان داد و بعد حوادث اجتماعی ما را به آنجا رساندکه تحت رهبری روحانیت لازم است بچه های ما به ارتش راه پیدا کنند تا بتوانند در راه اسلام ارتش را دگرگون کنند.

با این قصد که برادرم سرباز امام زمان (عج) باشد، به ارتش وارد شد. بارها در این زمینه با همدیگر صحبت داشتیم. نهایتا او می‌کوشید با پیوندی که با قرآن و اهل بیت داشت، این هدف را تامین کند.

دورانی که قرار شد ارتشی‌ها از پادگان فرار کنند، در مشاوره‌هایی که داشتیم، قرارشد بماند و با ماندنش دیگران را رهبری کند.

بنابراین سعی کرد با عده ای از افسران که همانند خودش در دوران طاغوت در خودسازی‌ها و برنامه های آموزشی فعالیت داشتند، با آن‌ها تماس برقرار کند و سرتاسر پادگان‌های کشور را از سربازان خالی کند. در این برنامه موفق بودند.

بعد در کمیته استقبال امام جمع شدند کنار یکدیگر و فعالیت خودشان را در شکل دیگری شروع کردند. بعد از پیروزی انقلاب مسئولیت بازسازی ارتش را در ستاد پیداکرد.

پسرم هم دوبار به جبهه نور علیه ظلمت رفت. مدتی در ستاد شهید چمران بود و در جنگ‌های نامنظم شرکت می‌نمود. درحمله رمضان مفقودالاثر شد. بعضی‌ها می‌گویند در دست عراقی‌ها اسیر است. اداره دوم ارتش هم مدارکی مبنی بر زنده بودن او دارد، ولی پس از بازگشت آزادگان به کشور وقتی با هم سنگر او صحبت کردم او گفت که من تنها اسیر شدم و شهیداقارب پرست در جبهه کنار مجروحین ماند.

البته بعید نیست جزو اسرای مخفی باشد. چرا که اسم برادرم شهیدسرتیپ اقارب پرست که جانشین لشکر 92 بود برای عراقی‌ها حساسیت‌هایی داشت و احتمال می‌دهیم هنوز پسرم زنده باشد.

در هر صورت هنوز وضعیت او برای ما نامعلوم است و راضی هستیم به رضای خدا.

امیدوارم خداوند به او و همه کسانی که خالصانه در راه اسلام تلاشهایی داشته و دارند از فضل خودش رحمت بیکران نایل فرماید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

روایت بصیر اقارب‌پرست درباره پدرش:حسن اقارب‌پرست

پدرم وقتی که می‌خواست به جبهه برود به من سفارش‌های زیادی می‌کرد. یکی از سفارشهای او در مورد قرآن بود. او خیلی ما را به خواندن قرآن تشویق می‌کرد. روی نماز و برنامه های دینی تاکید زیادی داشت. در آخرین جمعه‌ای که پیش ما بود و قراربود عصر به جبهه برود ما را به جلسه‌ی قرآن برد.

پس از مراجعت به منزل هنگام عصر در حین رفتن به جبهه مرا پیش خود برد و گفت: امکان زیاد دارد که دیگر برنگردم. مواظب مادرت باش. نمازهایت را به موقع بخوان. خواندن قرآنت را ادامه بده و در جلسات قرآن شرکت کن این سفارش همیشگی او بود.

درآن روزها وقتی که از پدرم سوال می کردمدرجه شما چیست؟ به من می‌گفت: من سرباز امام زمان (عج) هستم.

بعد از مدتی که ما را به جبهه جنوب در اهواز برد، در داخل سنگرش روی آهنی نوشته شده بود: معاونت لشکر. من در آن هنگام متوجه شدم که سمت پدرم چیست و چه احترامی در میان مردم دارد.

اکنون امیدوارم در نزد خداوند مقامی بیش از این‌ها داشته باشد. او همیشه می‌گفت: مقام دنیا مقامی نیست، بلکه مقام روز قیامت، مقام با ارزشی است که خداوند آن را به هر انسانی نمی‌دهد.

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره ی این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 74
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 44
  • بازدید سال : 233
  • بازدید کلی : 12,602