loading...
دفاع مقدس
لگوی مسابقه
آپلود عکس
نصیحت امام خمینی به فرماندهان
فائزه اکبری بازدید : 59 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

شهید احمد امين طبرسی

 فرمانده گردان پشتيبانی مهندسی رزمی جهاد سازندگی(سابق) مازندران

 روز جمعه 13 رجب سال 1332 (شمسی) مصادف با سالگرد تولد حضرت اميرالمومنين در خانواده ای متدين چشم به جهان گشود. پدرش ـ حاج اباذر ـ از خانواده ای روحانی بود که دروس حوزوی را نزد اساتيد بزرگ در مسجد جامع آمل گذراند بود و مدتی در قم و سپس در مدرسه سپهسالار سابق ( شهيد مطهری فعلی ) ادامه تحصيل داد و در سال 1334موفق به اخذ درجه ليسانس در رشته منقول شده بود. مادر احمد نيز در خانواده ای متدين پرورش يافته بود . سال های 1336 و 1337 منزل آنها از مراکز پر رونق تدريس قرآن در شهر شد. هم اکنون نيز اين محل تحت عنوان هيئت قرآن ومتوسلين به حضرت فاطمه (س) داير است. بنابراين رشد احمد در محيط مذهبی خانواده سبب شد از همان کودکی اخلاق و سجايای ويژه ای داشته و از ديگر بچه ها متمايز باشد.

هيچگاه اهل منازعه و دعوا نبود. اگر دو نفر با هم خصومتی داشتند سعی می کرد بين آنها دوستی ايجاد کند. مهم ترين خصيصه احمد که در تمام دوران زندگی آن را حفظ کرد راز داری بود. مادرش می گويد: «زمانی که کودک خردسالی بود در حادثه ای بدنش سوخت. او را بی هوش به بيمارستان رسانديم. پس از بهبودی هيچگاه نگفت کدام بچه باعث سوختن من شده است.»

در سال 1339 وارد دوران تحصیل ابتدايی شد. در اين دوران بسيار مرتب و منظم بود. در سال 1347 به دبيرستان طبری وارد شد و در رشته رياضی ادامه تحصيل داد. از همان سال های اوليه دبيرستان به فعاليتهای سياسی عليه رژيم پهلوی روی آورد و به کمک دوستانش در باغ متروکه ای به نام باغ خواجو به تکثير اعلاميه می پرداخت. مطالعات زيادی در زمينه آثار استاد مطهری داشت. سالهای 1352 ـ 1351 بود که ساواک به فعاليتهای وی پی برد.

پس از آزادی از دست ساواک نتوانست ادامه تحصيل دهد و در يک مرکز فرهنگی ـ مذهبی به نام مهديه مشغول به کار شد. اين مهديه توسط آيت اللّه العظمی حاج ميرزاهاشم آملی به عنوان مرکز فرهنگی اداره می شد. احمد در اين مرکز فعاليتهای تبليغاتی انجام می داد. مهم ترين فعاليت وی دعوت از اساتيد و بزرگان از جمله ـ استاد مرتضی مطهری و دکتر علی قائمی برای سخنرانی بود. بعد از مدتی به کتابفروشی مهر رفت و در آنجا مشغول به کار شد. کار کتابفروشی سبب شد بيش از پيش مطالعه کند.

در سال 1355 به سربازی اعزام شد ولی از آنجا که سابقه فعاليت سياسی داشت به وی اسلحه ندادند. افسران ارشد پادگان سخت گيری زيادی می کردند. با وجود آنکه احمد بسيار خوددار و مقاوم بود در نامه ای به خانواده اش نوشت: «سخت گيری زيادی نسبت به من می شود.» احمد در پادگان نيز اعلاميه پخش می کرد. با آغاز مبارزات مردم عليه نظام پهلوی به شکل فعال تری وارد صحنه شد. هنگام ورود امام خمينی به ايران با عجله خود را به تهران رساند تا در مراسم استقبال از امام خمينی به ايران شرکت کند. پس از پيروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، احمد به تهران نقل مکان کرد و به پادگان سلطنت آباد سابق (ولی عصر فعلی) رفت و در دوره های آموزشی نظامی شرکت کرد. با شکل گيری هسته های اوليه سپاه در پادگان با دکتر چمران آشنا شد. دکتر چمران از بين صد و شصت نفر که تحت تعليم وی بودند، احمد و پانزده نفر ديگر را به عنوان نيروهای خاص خود انتخاب کرد. پس از آن که دکتر چمران وزير دفاع شد آن گروه را به وزارت دفاع و نخست وزيری برد و احمد جزو نيروی ويژه نخست وزيری شد. او ارتباط عميق و نوعی ارتباط مريد و مرادی با دکتر چمران داشت و با نشان دادن لياقت و پشتکار از خود جزو نزديک ترين و بهترين ياران دکتر چمران شد. با آغاز شورش ضد انقلاب در کردستان همراه دکتر چمران به پاوه رفت. در آنجا علاوه بر عمليات چريکی کارهای فرهنگی نيز انجام می داد. قبل از شروع جنگ با عراق، با گروه کلاه سبزهای دکتر چمران در مرزهای شلمچه خرمشهر و اهواز با ضد انقلاب جنگيد تا در مناطق مرزی امنيت را بر قرار کنند.

با آغاز حمله عراق به ايران دکتر چمران به همراه گروه ويژه خود که شانزده نفر بودند از جمله احمد به اهواز رفت و ستاد جنگهای نامنظم را تشکيل داد. دکتر چمران در آن جا به نيروهای خود آموزش ويژه ای داد و هر يک از آنها را به سرپرستی يک گروه منصوب کرد. در اوايل حمله عراق وضعيت دفاعی ايران بسيار نابسامان بود.

يکی از خصوصيات برجسته و خاص دکتر چمران اين بود که هيچگاه مستقيم به افراد تحت فرمانش دستور نمی داد و اغلب کاری را آغاز می کرد و ديگران به دنبال وی حرکت می کردند. به عنوان مثال به افرادش می گفت: «من به شکار تانک می روم.» در اينگونه مواقع احمد اولين کسی بود که خيلی سريع به دنبال دکتر رهسپار می شد. او با چنين شجاعت و جسارتی به جنگ می رفت که هيچگاه حاضر نبود در مقابل دشمن عقب بنشيند.

از ديگر ويژگيهای احمد اين بودکه هيچگاه به مقام و موقعيت اهميت نمی داد و در صورت نياز هر کاری انجام می داد. از رانندگی گرفته تا بی سيم چی، کمک تيربارچی، دستيار راننده آمبولانس و عکاسی و فيلم برداری و کارهای تبليغاتی همه اين وظايف را به خوبی و با اشتياق انجام می داد.

زمانی که احمد در دفتر نخست وزيری مشغول به کار بود، اسلحه اش را به منزل می برد. خواهر کوچک احمد در بسيج آموزش اسلحه می ديد. روزی مشغول تمرين با اسلحه برادر بود و نمی دانست که اسلحه پر است. ناگهان تيری از اسلحه خارج شد و به پدر احمد اصابت کرد. در اثر آن پدر احمد مدت طولانی در بيمارستان بستری بود احمد شبانه روز در کنارش بود و از بيمارستان به محل کارش می رفت و دوباره به بيمارستان بازمی گشت. پس از مرگ پدر همواره خود را از اين اتفاق سرزنش می کرد. معتقد بود دليل آنکه به شهادت نمی رسد گناهی است که در حق پدرش مرتکب شده است.

طبرسی در جبهه در يک نقطه خاص نمی ماند. در اوايل جنگ هيچ خط و جبهه ای نبود که در آنجا حضور نداشته باشد. روزهای اوايل جنگ عده ای از رزمندگان لبنانی ـ حدود چهل پنجاه نفر که در سازمان امل از همرزمان دکتر چمران بودند. برای ياری رساندن به ايران به خطوط مقدم آمده بودند. احمد با وجود آنکه فردی درون گرا بود و در دوستی پيش قدم نمی شد. نسبت به اين گروه علاقه و احساس خاص بروز می داد تا جايی که به يادگيری زبان عربی پرداخت تا بتواند با آنها ارتباط برقرار کند. به گفته يکی از دوستانش :

احمد شجاعت خاصی داشت و در هر کاری پيش قدم می شد. در همان روزهايی که لبنانی ها آمده بودند، چند روزی احمد را نديدم و از دو سه نفر سراغ او را گرفتم. گفتند: برای عمليات شناسايی به دزفول رفته است. گويا دکتر چمران سه چهار نفر را مأمور کرده بودند که به دزفول، کرخه و ميش داغ بروند و وضعيت منطقه را شناسايی و بررسی کنند. اين گروه شامل چند نفر لبنانی، شهيد عباسی و احمد بود. اين مناطق بسيار خطرناک بودند زيرا هيچ نيروی منسجم ايرانی در آن جا حضور نداشت. از احمد پرسيدم چرا با آنها رفتی؟ گفت: «اولاً چون جوان تر از آنها بودم، علاوه بر اين من ايرانی هستم و مدتها در جبهه هستم و نسبت به منطقه آشناي بيشتری دارم .او اضافه کرد: «هنگامی که به طرف " دو لنگه ميشه داغ " رفته بوديم تا نيروهای عراقی را شناسايی کنيم نزديک شب، ماشين در گل گير کرد. فاصله ما تا نيروهای خودی زياد بود، هر چه سعی کرديم ماشين را از گل در آوريم نشد. تصميم گرفتيم چهار نفر مسلح در اطراف ماشين بمانند و خودم به راه افتادم تا کمک بياورم. نمی دانستم از کدام جهت حرکت کنم. هنوز خيلی دور نشده بودم که به طرفم تيراندازی شد و نمی دانستم از طرف نيروهای خودی است يا عراقی ها. ديگر نمی توانستم حرکت کنم، همانجا نشستم و با خدا راز و نياز کردم. گفتم خدايا: من کاری نکردم و برای چيزی نيامدم، يک جان دارم و آن را به تو می دهم. از تو می خواهم نگذاری اسير شوم. هنوز حرفهايم با خدا تمام نشده بود که دوباره تيراندازی از دو طرف شروع شد. با حدسياتی که زدم توانستم جهت شرق و جنوب و شمال را تشخيص دهم و محل نيروهای خودی را حدس زدم. بالاخره به نيروهای خودی رسيدم. افراد لشکر 92 زرهی اهوازبودند. آنها فکر کرده بودند که من از نيروهای گشتی عراقی هستم که جلوتر فرستاده شده ام و با تير اندازی آنها حمايت می شوم تا بتوانم به طرف ديگر بروم. حتی ابتدا باور نمی کردند من ايرانی هستم ولی با ديدن کارت شناسايی ام قبول کردند. علاوه بر آن فرمانده آنها گفت: من بايد از فرمانده تيپ اجازه بگيرم تا به شما نيروی کمکی بدهم. بالاخره بعد از اصرار زياد قبول کرد يک راننده بدهند تا ماشين را بکسل کند. نيمه های شب راه افتاديم ، راننده وحشت عجيبی داشت. تاريکی شب خيلی شديد بود و هيچ علامت و نشانه ای وجود نداشت. خيلی خوف آور بود. ده دقيقه که پيش رفتيم، راننده گفت: نمی توانم جلو بروم، هيچ چيز را نمی بينم. مجبور شدم پياده جلوی ماشين حرکت کنم. عراقيها متوجه ما شدند و شروع به تير اندازی کردند.

بالاخره به لبنانی ها رسيديم. نزديک صبح بود و رفت و آمد من چهار ساعت طول کشيده بود. ماشين را به وسيله نفربر بيرون آورديم و به طرف لشکر 92 حرکت کرديم.» احمد بعد از اين اقدام بدون آنکه استراحتی کرده باشد به منطقه دب حردان رفت در دهی به نام سيد کريم که محل تجمع نيروهای ستادجنگهای نا منظم دکتر چمران بود، به آنها پيوست.

بعد از عمليات 28 صفر، بنی صدر حمله بزرگی را تدارک ديد که بايد در منطقه طراح بالاتر از حميديه در دشت آزادگان انجام می شد. عمليات در 15 دی شروع شد ولی به دليل وسعت عمليات و عدم هماهنگی نيروها شکست خورد و تعداد زيادی از نيروها به شهادت رسيدند. احمد که در تمام مدت عمليات حضور داشت به شدت از عقب نشينی ايران ناراحت بود و مدت طولانی از شهادت رزمنده ها گريست. در اسفند 1359 به هنگام سخنرانی بنی صدر ـ رئيس جمهور وقت ـ در دانشگاه تهران، احمد نيز به آنجا رفته بود که درگيری بين نيروهای موافق و مخالف آغاز شد. در همان لحظات نخستين احمد دستگير شد. او در اين باره گفته: «در مقابل روزنامه فروشی ايستاده بودم که دو نفر آمدند دو طرف مر اگرفتند و از من کارت شناسايی خواستند. وقتی کارت مرا ديدند مرا با خود بردند.» دستگيری احمد با کارت شناسايی که نشان می داد از اعضای حفاظت دفتر نخست وزيری است از جنجالهای مطبوعاتی آن روز شد. در تلويزيون عکس وی را نشان دادند و قضيه را چنين وانمود کردند که چون از اعضای دفتر نخست وزيری است برای بر هم زدن سخنرانی و ايجاد اغتشاش در دانشگاه حضور يافته است. احمد چند روز در زندان بود که با وساطت دکتر چمران آزاد شد. طبرسی در مدت حضور در جبهه ها از هيچگونه جان فشانی دريغ نمی کرد.

در عمليات آزاد سازی سوسنگرد عمليات در سه جناح از حميديه شروع شد. دکتر چمران خود پيشاپيش نيروها روی جاده سوسنگرد و احمد و گروه او در سمت راست وی عمل می کردند. در طول عمليات دکتر چمران مجروح شد که سبب تضعيف روحيه شديد نيروها شد ولی احمد با جديت عمليات را ادامه داد و حتی وقتی يکی از دوستانش خط مقدم را رها کرده و به دنبال دکتر چمران به اهواز رفته است بسيار عصبانی شد. احمد در منطقه سوسنگرد از ناحيه دست و صورت مجروح شد. احمد بعد از عمليات، حيوانات اهلی مثل گاو، الاغ، گوسفند را که به روستاييانی که منطقه را ترک کرده بودند تعلق داشت، جمع آوری کرد می گفت: «تحمل ديدن حيوانی را که ترکش يا گلوله می خورد و در حال جان کندن است را ندارم.»

 

در 31 خرداد 1360 وقتی که دکتر چمران به شهادت رسيد احمد در تهران تحت معالجه قرار داشت. پس از شهادت دکتر چمران ستاد جنگهای نامنظم زير نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفت و افرادی که در اين ستاد بودند متفرق شدند. احمد به عضويت سپاه پاسداران شهرستان آمل در آمد و به مبارزه با عوامل ضدانقلاب در آمل پرداخت. پس از مدتی به عنوان يک بسيجی ساده به منطقه فکه رفت. او که يکی از فرماندهان و مسئولان ستاد جنگهای نامنظم بود، ترجيح می داد ناشناخته باشد تا بتواند آزادانه در سراسر جبهه حضور يابد.

احمد وارد جهاد سازندگی شد، این نهاد اقداماتی را در جبهه شروع کرده بود و به تدريج بر اهميت و نقش سازنده آن عمليات ها افزوده شد. مهم ترين نقش جهاد در عمليات شکست محاصره آبادان در عمليات ثامن الائمه در مهرماه 1360 بود که با زدن يک جاده اساسی سبب شد آبادان از سقوط حتمی نجات يابد. گسترش فعاليت جهاد سازندگی در جبهه ها توجه احمد را به خود جلب کرد و از خط مقدم جبهه به جهاد استان تهران آمد و به عنوان يک فرد ساده در آن ثبت نام کرد. سپس به عنوان راننده جهاد به جبهه رفت. توانمندی او در انجام امور سبب شد به قسمت فنی و مهندسی جهاد وارد شود. قبل از شروع عمليات در منطقه ميمک جاده های متعددی احداث کرد.

او در ميان دوستان و همرزمانش به قناعت و صرفه جويی مشهور بود طوری که ماه ها با يک دست لباس ساده اما تميز و مرتب ديده می شد. با هزينه بسيار اندکی زندگی می کرد.

در فروردين 1361 وقتی عمليات فتح المبين آغاز شد در گردان حضرت علی اصغر (ع( از لشکر حضرت رسول (ص) به عنوان يک نيروی ساده انجام وظيفه می کرد. گردان علی اصغر (ع) از گردانهای خط شکن محسوب می شد و بيشترين درگيری را در منطقه بستان و تنگه جذاب داشت. احمد هر جا که به نيرويی احتياج بود، پيشقدم می شد و سخت ترين کارها را به عهده می گرفت.

در عمليات بيت المقدس احداث راه فرسيه طراح و کرخه نور به جهاد استان تهران سپرده شد. احمد به اقتضای حساسيت عمليات در کارها سخت گيری و حساسيت فوق العاده ای نشان می داد. اگر چه مسئوليت قسمت فنی ـ مهندسی جهاد را به عهده داشت درمواقع حساس رانندگی لودر و بولدزر را به عهده می گرفت. در عمليات رمضان مسئوليت احداث جاده را داشت و پس از مدتی به منطقه سومار رفت و سپس در عمليات مسلم بن عقيل که در ارتفاعات 410 آزاد شد به جنوب برگشت و در پاسگاه زيد مشغول راه سازی شد. در عمليات محرم نيز با چند راننده لودر و بولدزر در منطقه عملياتی بود. پس از عمليات به مقر جهاد استان تهران در کوشک بازگشت و به طرف پاسگاه زيد و ايستگاه حسينيه رفت. سپس به شوش عازم شد تا از پل شهيد ناجيان به طرف چنانه جادهای احداث کند، قبل از شروع عمليات والفجر مقدماتی در سال 1361 برای ساختن آزاد راه احمد متوسليان به عنوان سرگروه مأمور شد. به هنگام عمليات از ناحيه پا مجروح شد و هر چه همرزمان اصرار کردند به پشت جبهه برود قبول نکرد و در مقر عمليات چند روز استراحت کرد. پس از مدتی از طرف جهاد تهران به منطقه عملياتی والفجر 1 مأمور شد. اوبه ابوغريب رفت و به مدت يک ماه در عين خوش و سپس در منطقه زبيدات مسئول گروه مهندسی بود. در بسياری مواقع کارهای شبانه را بر عهده می گرفت و بيست و چهار ساعت تمام کار می کرد و برای مدت کوتاهی در کنار خاکريز استراحت می کرد.به نيروهايی که با وی کار می کردند اعم از رانندگان لودر بولدوزر و گريدر يا رانندگان آمبولانس تذکر می داد که در سخت ترين شرايط در زير آتش سنگين دشمن به فعاليت خود ادامه دهند. پس از عمليات والفجر 1 به مهران رفت و در آنجا ستاد جهادسازندگی تهران را برپا کرد. در کنار جاده سازی به شناسايی منطقه نيز می پرداخت. پس از عمليات والفجر 3 احمد و همکارانش از بالای سد کنجمان مشغول جاده و پل سازی شدند و آن را تا خطوط مقدم ادامه دادند. پس از مدتی مسئوليت ستاد جهاد استان تهران در ميمک را به عهده گرفت و در آنجا نيز جاده های متعددی احداث کرد.

به قرآن علاقه و توجه خاصی داشت و در مواقع فراغت به قرائت قرآن می پرداخت. در پر پايی کلاس های آموزشی قرآن در جبهه کوشا بود و خود در کلاسها حضور می يافت. بسياری از دعاها را از حفظ می خواند؛ به دعای کميل توجه و نظر خاصی داشت. يکی ديگر از علاقه های وی مطالعه کتابهای فلسفی بود. هر جا می رفت در کنار وسايل مختصر شخصی تعدادی کتاب به همراه داشت. کتاب نيايش دکتر چمران را هميشه همراه خود داشت و بسياری از جملات آن را حفظ بود. هيچگاه از مزايا و امکانات شغلی خود استفاده نکرد. حتی زمانی که طبق يک روال اداری اضافه حقوق به وی تعلق گرفت، از پذيرفتن آن خودداری کرد. در طول خدمت در جهاد چندين بار به مناسبتهای مختلف به افراد جبهه سکه داده شد اما احمد از گرفتن آن خودداری می کرد و همواره اصرار داشت کسی از اين موضوع باخبر نشود. در يکی از موارد وقتی فهميد همرزمانش متوجه شده اند که سکه را نگرفته است بسيار ناراحت شد. چنان فروتن بود که هيچگاه از فعاليت ها و کارهای خود سخنی نمی گفت. با وجودی که علاقه و اصرار زيادی در گرفتن فيلم و عکس و ثبت وقايع جنگ داشت. اجازه نمی داد از او عکس يا فيلم تهيه کنند. به عنوان فرمانده رزمی ـ مهندسی از دادن دستور مستقيم به زيردستان و افراد تحت امر خودداری می کرد و در اغلب کارها پيشگام بود و در صورت نياز نکات را خيلی ظريف مطرح می کرد. شهادت را نعمتی می دانست که از طرف خداوند نصيب انسانها می شود. احمد به ائمه اطهار علاقه خاصی داشت و در مواقع خطر به آنان توسل می شد. نسبت به مسايل سياسی کشور حساسيت و توجه خاص داشت. عاشق امام خمينی بود، پيامها و کلمات قصار ايشان را دايم تکرار می کرد و در تحليل مسايل سياسی از آنها استفاده می کرد.12 احمد هيچگاه به ازدواج فکر نمی کرد، هر چه اطرافيان خانواده و دوستان اصرار می کردند سر باز می زد. در مواقعی هم که او را به بجبار به خواستگاری می بردند در همان برخورد اول به خانواده عروس می گفت: «من نود و نه در صد شهيد می شوم.» همين امر سبب می شد هيچ دختری حاضر به ازدواج با وی نباشد. او مهمترين وظيفه خود را خدمت در جبهه و حفاظت از کشور می دانست و در پاسخ دوستانش که می گفتند ازدواج يک دستور دينی است و هر مسلمانی بايد ازدواج کند، می گفت: «در حال حاضر کشور به وجود من در جبهه و جنگ بيشتر نياز دارد.» چون به شهادت علاقه بسيار داشت دوستانش از اين مسئله استفاده کرده و می گفتند: چون ازدواج نکرده ای به شهادت نمی رسی. می گفت: «زندگی و ازدواج من حفظ و نگهداری آبهای مجنون خصوصاً قست جنوبی آن است.» بالاخره همسر يک شهيد شرايط وی را پذيرفت. وقتی خانواده اش اين خبر را به او دادند گفت: «ده روز ديگر برای مراسم می آيم ولی به ده روز نرسيده به شهادت رسيد.» در عمليات والفجر 8، لشکر 27 محمد رسول اللّه (ص) و لشکر 21 حمزه بايد از اروند رود عبور می کردند ولی کانال ها عبور پر از آب بود. احمد و گروهش احداث پل را پذيرفتند و با سرعت فوق العاده عمليات لوله گذاری و خاک ريزی را انجام دادند. سرانجام در شب 21 بهمن ماه در حالی که مشغول زدن خاکريز به عمق هفتاد يا هشتاد متر بود در قسمت شمالی هجر شميک نهر خين بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيد.

تقريباً ساعت دو و نيم شب بود و کارهای تدارکاتی با موفقيت پيش می رفت که ناگهان در ميان آتش و دود ترکشی در قلب احمد اصابت کرد و او به زمين افتاد. در حالی که لبخند بر لبانش بود شهادتين را بر زبان جاری کرد و به شهادت رسيد. در هنگاه شهادت سمت فرماندهی گردان پشتيبانی مهندسی رزمی جهاد سازندگی را بر عهده داشت. پيکر او به شهرستان آمل انتقال يافت و در محل امامزاده ابراهيم (ع) به خاک سپرده شد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره ی این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 74
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 89
  • بازدید سال : 278
  • بازدید کلی : 12,647